رمان تو رادر بازوان خویش خواهم دید پارت۹۷2 سال پیشبدون دیدگاه برای مرده دیگه! ولی ما خانوادهی آبروداری هستیم. جدا از اون، پس من اینهمه سرمایه برای چی جمع کردم؟ برای کی؟ برای تو و لوا. وگرنه که تو…
رمان تورا در بازوان خویش خواهم دیدپارت ۹۶2 سال پیش۱ دیدگاه گردنش را که به زحمت تکانی داد، درد کمرنگی را حس کرد اما توجهی نشان نداد. کمر و پاهایش نیز خشک شده بودند. کمی نرمش کرد و…
رمان تو را در بازوان خویش خواهم دید پارت۹۵2 سال پیشبدون دیدگاه _ من حرف راستینو، با همه ی وجودم باور کردم. حس میکنم صادقانه ترین چیزی بود که تو تمام عمرم شنیدم. . احساسش پاکه. من میفهمم اینا…
رمان تورا در بازوان خویش خواهم دید پارت ۹۴2 سال پیشبدون دیدگاه قرار نبود هیچوقت اتفاق بیفتد… هیچگاه چنین اخلاقی نداشت که بتواند راحت و رک خواسته اش را بدون خجالت بگوید. _ دارم پول جمع میکنم برای عمل بابام.…
رمان تورا در بازوان خویش خواهم دید پارت ۹۳2 سال پیشبدون دیدگاه تنها کاری که میشد کرد، این بود که ببینند چه کسی از آسانسور بیرون میآمد. لوا، قلبش کم مانده بود از قفسه ی سینهاش کنده شود و…
رمان تو را دربازوان خویش خواهم دید پارت ۹۲2 سال پیش۱ دیدگاه . _ چی؟ با مکثی چند لحظهای جواب داد: _ آدما هزار تیکهن، یهوقتا، یه چیزایی پیش میاد که یکی از تیکههاشونو جا میذارن. دست راستین که پایین آمد،…
رمان تورا در بازوان خویش خواهم دید پارت ۹۱2 سال پیشبدون دیدگاه نمیدانست چقدر گذشته بود که موبایلش زنگ خورد. بیحوصله نگاهی به آن انداخت و با دیدن اسم راستین جا خورد. دیروقت بود و معمولاً چنین ساعتی پیش نمیآمد…
رمان تورا در بازوان خویش خواهم دید پارت ۹۰2 سال پیشبدون دیدگاه چه طوری قراره ازدواج کنم؟ اگه هم بزرگم و میفهمم، خب چرا منو میذارید تو موقعیت انجام شده؟ همون آشنایی اصلا، شاید من نخوام با کسی آشنا…
رمان تو را در بازوان خویش خواهم دید پارت ۸۹2 سال پیشبدون دیدگاه دوقلو نبودند اما ارتباطشان واقعاً نزدیک بود. دست لوا را گرفت و نوازش کرد. _ آبجی همه چی درست میشه به خدا… بهت قول میدم. الان فقط…
رمان تورا در بازوان خویش خواهم پارت ۸۸2 سال پیشبدون دیدگاه هرچه بیشتر فکر میکرد، بیشتر به در اتاق ماندن تمایل پیدا میکرد. . چند دقیقه ی دیگر نیز همانجا ماند که با صدای مادرش، استرس به جانش نشست.…
رمان تو رادر بازوان خویش خواهم دید پارت ۸۷2 سال پیشبدون دیدگاه _ نمیشناسی مادر، از دوستای باباتن. چند سال تهران نبودن، بعد مدتها میخواد بهمون یه سری بزنه. دوستان پدرش به او و آرتا چه ارتباطی داشتند…
رمان تورا در باروان خویش خواهم دید پارت 862 سال پیشبدون دیدگاه سرعت فاصله میگرفت و تمام این مدت خیال میکرد حواسش به همهچیز بوده اما ظاهراً اشتباه میکرد! حداقل دو اشتباه بزرگ داشت. تشخیص ندادن شخصیت اصلی اهورا و بازیچه…
رمان تو را در بازوان خویش خواهم دید پارت ۸۵2 سال پیشبدون دیدگاه _ خواهش میکنم… دوباره بینشان سکوت برقرار شد. سعی کرد صحبتهای برنامه ریزی شدهاش در ماشین را به خاطر بیاورد اما انگار دچار فراموشی کوتاه مدت شده…
رمان تورا در بازوان خویش خواهم دید پارت ۸۴2 سال پیشبدون دیدگاه هنوز که یاد کتک خوردن و آن روز کذایی میافتاد، درد در تنش میپیچید. _چهجوریه که همیشه سر و کلهت پیدا میشه؟ کار و زندگی نداری که مدام دور…
رمان تو رادر بازوان خویش خواهم دید پارت ۸۳2 سال پیشبدون دیدگاه _ نه، بابا. ما رو چیزخور نکرده. تو اگه ندیدی، واسه اینه که نخواستی ببینی! اصلا حتی نمیخوام اغراق کنم، شما یهکم دید منفی که بهش داری رو…