رمان رخنه پارت ۱۱۴

۳ دیدگاه
      – نمی دونی چقدر خوشحالم کردی؛ دلم روشن بود بالخره حافظ خان به مراد دلش می رسه …فقط مرسده چی؟ دم درب جای حرف زدن نبود و…

رمان رخنه پارت ۱۱۳

بدون دیدگاه
    هوش و حواسش مثل آدم های مست بود. اما حتی یک ذره بوی الکل ام نمی داد. – بهت گفتم فردا دربارهش حرف میزنیم نیکی …اگر نمی تونی…

رمان رخنه پارت ۱۱۲

۲ دیدگاه
    – وقتی من می رفتم سرکار هدیه دهنش بوی شیر می داد از کجای بچگی من اون یادشه؟ حرفای یه دختر نیم وجبی رو باور میکنی یا شوهرتو؟…

رمان رخنه پارت ۱۱۱

بدون دیدگاه
    – هوم …مثلا وقتی کف دستت رو میبوسم خوشت میاد، میگفتی یاد سگ ها و گربه ها میوفتی. سری تکون دادم – دیگه چی؟ با دقت نگاهم کرد.…

رمان رخنه پارت ۱۱۰

بدون دیدگاه
      – اره جون عمت؛ یکم دیگه دیر می رسیدم معلوم نبود کجای کار بودید.   انگشت روی بینیم گذاشتم که آروم تر حرف بزنه و صداش به…

رمان رخنه پارت ۱۰۹

بدون دیدگاه
  ازدواجی که فعلا توی شناسنامه ثبت نشده بود هنوز من بهش به چشم یک قرار داد موقت نگاه می کردم برام عجیب به نظر نمی اومد. تا رسیدن به…

رمان رخنه پارت ۱۰۸

۱ دیدگاه
      – به وزن دخترم طلا … هان؟ جدی جدی حافظ می خواست چنین چیزی تایین کنه؟! حتی مامان و شایان هم از تعجب شاخ در اورده بودن…

رمان رخنه پارت ۱۰۷

بدون دیدگاه
        انگشت های دستش رو به عادت همیشگیش شکست و صدای ترق و تروقش توی اتاق پیچید. – اینجا هم بیای حکم پرستار بچهت رو داری، نه…

رمان رخنه پارت ۱۰۶

۱ دیدگاه
      دستش زیر گلوم نشست و فشاری به فکم وارد کرد که دندون هام روی هم ساییده شد. – خیال میکنی چه تحفه ای هستی که من واسه…

رمان رخنه پارت ۱۰۵

بدون دیدگاه
        دستم رو از دور کمرمش باز کردم. – ترسیدم، نرو جلو تر …پاهات برهنه س میبره! چینی به بینیش داد. – از کی تا حال کاسه…

رمان رخنه پارت ۱۰۴

۳ دیدگاه
      مامان یکم فکر کرد تا اسمش یادش بیاد. – آقا شایانه. شایان تا حال به اینجا زنگ نزده بود. حتما کار مهمی پیش اومده بود یا اتفاق…

رمان رخنه پارت ۱۰۳

۱ دیدگاه
    دیدم رفت نشست توی همون ماشینه و یکم بعد پیاده شد …اطلاعات پلاکش رو بردارشتم باورت نمیشه اگر بگم مال کی بود. مشت حافظ دقیقه روی بوق ماشینش…

رمان رخنه پارت ۱۰۲

۱ دیدگاه
    – بگو به جان آوا داری راست میگی؟! آه که نقطه ضعفم رو بهتر از خودم می دونست. – تو حال دیدی چیزی رو ازت قایم کنم؟ اعتماد…

رمان رخنه پارت ۱۰۱

بدون دیدگاه
        – کم حافظه شدید …سهرابم.   سهراب …سهراب …سهراب … چند بادی این اسم توی ذهنم اکو شد تا تونستم به یاد بیارم. کم حافظه نبودم…

رمان رخنه پارت ۱۰۰

بدون دیدگاه
  . دست و پاهام یخ زده بود استرس تمام وجودم رو داشت م یبلعید . جواب ها ی مرسده هر کدوم از قبلی سنگین تر براش تموم میشد .…