رمان رخنه پارت ۱۱۴2 سال پیش۳ دیدگاه – نمی دونی چقدر خوشحالم کردی؛ دلم روشن بود بالخره حافظ خان به مراد دلش می رسه …فقط مرسده چی؟ دم درب جای حرف زدن نبود و…
رمان رخنه پارت ۱۱۳2 سال پیشبدون دیدگاه هوش و حواسش مثل آدم های مست بود. اما حتی یک ذره بوی الکل ام نمی داد. – بهت گفتم فردا دربارهش حرف میزنیم نیکی …اگر نمی تونی…
رمان رخنه پارت ۱۱۲2 سال پیش۲ دیدگاه – وقتی من می رفتم سرکار هدیه دهنش بوی شیر می داد از کجای بچگی من اون یادشه؟ حرفای یه دختر نیم وجبی رو باور میکنی یا شوهرتو؟…
رمان رخنه پارت ۱۱۱2 سال پیشبدون دیدگاه – هوم …مثلا وقتی کف دستت رو میبوسم خوشت میاد، میگفتی یاد سگ ها و گربه ها میوفتی. سری تکون دادم – دیگه چی؟ با دقت نگاهم کرد.…
رمان رخنه پارت ۱۱۰2 سال پیشبدون دیدگاه – اره جون عمت؛ یکم دیگه دیر می رسیدم معلوم نبود کجای کار بودید. انگشت روی بینیم گذاشتم که آروم تر حرف بزنه و صداش به…
رمان رخنه پارت ۱۰۹2 سال پیشبدون دیدگاه ازدواجی که فعلا توی شناسنامه ثبت نشده بود هنوز من بهش به چشم یک قرار داد موقت نگاه می کردم برام عجیب به نظر نمی اومد. تا رسیدن به…
رمان رخنه پارت ۱۰۸2 سال پیش۱ دیدگاه – به وزن دخترم طلا … هان؟ جدی جدی حافظ می خواست چنین چیزی تایین کنه؟! حتی مامان و شایان هم از تعجب شاخ در اورده بودن…
رمان رخنه پارت ۱۰۷2 سال پیشبدون دیدگاه انگشت های دستش رو به عادت همیشگیش شکست و صدای ترق و تروقش توی اتاق پیچید. – اینجا هم بیای حکم پرستار بچهت رو داری، نه…
رمان رخنه پارت ۱۰۶2 سال پیش۱ دیدگاه دستش زیر گلوم نشست و فشاری به فکم وارد کرد که دندون هام روی هم ساییده شد. – خیال میکنی چه تحفه ای هستی که من واسه…
رمان رخنه پارت ۱۰۵2 سال پیشبدون دیدگاه دستم رو از دور کمرمش باز کردم. – ترسیدم، نرو جلو تر …پاهات برهنه س میبره! چینی به بینیش داد. – از کی تا حال کاسه…
رمان رخنه پارت ۱۰۴2 سال پیش۳ دیدگاه مامان یکم فکر کرد تا اسمش یادش بیاد. – آقا شایانه. شایان تا حال به اینجا زنگ نزده بود. حتما کار مهمی پیش اومده بود یا اتفاق…
رمان رخنه پارت ۱۰۳2 سال پیش۱ دیدگاه دیدم رفت نشست توی همون ماشینه و یکم بعد پیاده شد …اطلاعات پلاکش رو بردارشتم باورت نمیشه اگر بگم مال کی بود. مشت حافظ دقیقه روی بوق ماشینش…
رمان رخنه پارت ۱۰۲2 سال پیش۱ دیدگاه – بگو به جان آوا داری راست میگی؟! آه که نقطه ضعفم رو بهتر از خودم می دونست. – تو حال دیدی چیزی رو ازت قایم کنم؟ اعتماد…
رمان رخنه پارت ۱۰۱2 سال پیشبدون دیدگاه – کم حافظه شدید …سهرابم. سهراب …سهراب …سهراب … چند بادی این اسم توی ذهنم اکو شد تا تونستم به یاد بیارم. کم حافظه نبودم…
رمان رخنه پارت ۱۰۰2 سال پیشبدون دیدگاه . دست و پاهام یخ زده بود استرس تمام وجودم رو داشت م یبلعید . جواب ها ی مرسده هر کدوم از قبلی سنگین تر براش تموم میشد .…