رمان اردیبهشت پارت ۳۱3 سال پیش۷ دیدگاه – داره جدی میگه مامان ؟ … راستی راستی میخواد نامزدیمو بهم بزنه ! شوخی نداره ! ملی خانم کنار تن لرزون دخترش زانو زد … دستش…
رمان تو را در بازوان خویش خواهم دیدپارت ۳۲3 سال پیش۳ دیدگاه فقط میخواستم هر طور که شده از آن وضعیت نجات پیدا کنم. حالا دیگر مطمئن بودم که دوستی با اهورا یک اشتباه محض بود! او مشکلی روحی و…
رمان سرمست پارت ۶۰3 سال پیشبدون دیدگاه حالت تهوعم رفته رفته شدیدتر میشد. سرم و به شیشه تکیه دادم و پلک روی هم گذاشتم… ~یه هفته بعد~ – سایه؟ با صدای ثریا…
در مسیر سرنوشت پارت ۱3 سال پیش۲ دیدگاهبسم الله الرحمن الرحیم رمان: در مسیر سرنوست نویسنده: همتا شاهانی موضوع: عاشقانه * تمامی اسامی شخصیت های رمان ساخته ی ذهن نویسنده است….و هر گونه تشابهی کاملا…
رمان مادمازل پارت ۳۹3 سال پیش۲ دیدگاه از وقتی رستا اومده بود دیگه حتی یه نیم نگاه هم به من نمینداخت. همه اش درحال گپ زدن با رستا بود و من حتی به…
رمان اردیبهشت پارت ۳۰3 سال پیشبدون دیدگاه و موبایل اونو از بین انگشتاش بیرون کشید . فراز مقاومتی نکرد … گوشی رو به نگهبان سپرد و کف دستاشو روی زمین گذاشت تا بتونه روی زانوهاش…
رمان نیمه گمشده پارت 703 سال پیشبدون دیدگاه༺ཌ༈فِلـور༈ད༻ 🏷1 سال بعد با کمک آرکا ، کارن و کارینا رو مرتب کردم و لباسای مجلسیشونو بهشون پوشوندم ــ نگاش کن! در بیار اون انگشتتو ، گند زدی به…
رمان لیلیان پارت ۷3 سال پیشبدون دیدگاه “علیرضا” با کلافگی مشغول بررسی چندتخته فرش دستبافی هستم که برایمان رسیده. حرفها از گوشه و کنار به گوشم رسیده و بعد از یک هفته، هرچه…
پاییزه خزون پارت ۷۴3 سال پیش۱ دیدگاهپاییزه خزون نمیدونم چرا پشت پلکام داغ شده بود ،یه احساسی شبیه سرماخوردگی داشتم ، رفتیم با هم رو مبلای راحتی کرم رنگ مطب نشستیم، مطب خلوت خلوت بود و…
رمان رخنه پارت ۶۳3 سال پیشبدون دیدگاه دستش رو از بالای ستون فقراتم تا امتداد کمرم سوق داد و گودیش رو با سر انگشت لمس کرد که بدنم مور مور شد و چشم هام خمار.…
رمان اردیبهشت پارت ۲۹3 سال پیش۷ دیدگاه توی قلب آرام انگار هزار تا پروانه ی ریزه میزه و رنگی به پرواز در اومدن … برق توی چشماش دوباره جون گرفت . لیوان چاییشو گذاشت روی…
رمان تو را در بازوان خویش خواهم دیدپارت ۳۱3 سال پیش۶ دیدگاه آنقدر درگیر شدم که اهورا و حرفهایش را کاملاً فراموش کردم. مدتی بعد، وقتی به مغازه نگاه کردم، چندبرابر زیباتر از قبل شده بود. _عالی شد.…
رمان سرمست پارت ۵۹3 سال پیشبدون دیدگاه نفس کشیدن رو از یاد بردم. چنگی به قفسهی سینهم زدم و با صدایی که از ته چاه میومد، گفتم: – حق نداری عشق منو زیر سوال ببری!…
رمان ورطه دل پارت ۳۴3 سال پیش۲ دیدگاه*۲۰۱۳-کیش-راوی* آریان نفسش را کلافه بیرون می دهد برای حرفش مردد است آیدا لبخندی می زند:آریان اگه اذیت می شی نگو هیچ اشکالی نداره..آریان کلافه است:نه باید بهت بگم…نفسی عمیق…
رمان او-را پارت 51☆3 سال پیشبدون دیدگاه🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗#رمان او_را …💗 #قسمت_پنجاه _ یک صبح با آلارم گوشی از جا پریدم! اینقدر سریع بیدار شدم که تا پنج دقیقه فقط رو تخت نشسته بودم تا…