رمان وارث دل فصل دوم پارت ۱۳2 سال پیشبدون دیدگاه موهاش رو بوسیدم با غم توی صدام گفتم + اخه تو چه غلطی کردی دختر! سرم رو کنار دستش گذاشتم و خوابیدم. **…
رمان وارث دل فصل دوم پارت ۱۲2 سال پیشبدون دیدگاه یقهاش رو گرفتم و محکم غریدم + عقدت میکنم! من ریدم قبول دارم خودمم جمعش میکنم باشه؟ با بغض سری تکون داد و دستی زیر چشمش…
رمان مادمازل پارت ۱۴۹2 سال پیش۲ دیدگاه چشمهام روی صورتش به گردش دراومد. روی صورتش که یه لبخند طمع کارانه روش جا خوش کرده بودم. یعنی من رستارو میپیچوندم و… و در لحظه یه…
رمان وارث دل فصل دوم پارت ۱۱2 سال پیش۱ دیدگاه هق هق کنان کمر بابا رو چنگ زدم و با هم از روی زمین بلند شدیم. بابا می لنگید… _ شرمندمممم… با هم سمت ماشین…
رمان مادمازل پارت ۱۴۸2 سال پیش۲ دیدگاه نفسم رو با کلافگی بیرون فرستادم و به ترگل که شبیه به بیفکرها حرف میزد نگاه کردم. نمیفهمم چرا باخودش به این نتیجه رسید که این حرف…
رمان مادمازل پارت ۱۴۷2 سال پیش۳ دیدگاه با اینکه دلم براش تنگ شده بود اما مدام صورت رستا برام تداعی میشد و این تداعی شدن یاد اون باعث میشد نتونم حتی از دیدن…
رمان وارث دل فصل دوم پارت ۱۰2 سال پیشبدون دیدگاه دستم رو روی شونهاش فشردم و لب زدم + من واست یه خونه کرایه میکنم یا نه از دخترم مراقبت کن جاش جای خواب بهت میدم قبوله؟…
رمان وارث دل فصل دوم پارت ۹2 سال پیش۱ دیدگاه “لیندا” آروم گربه رو بغل کردم و بابا گفت + اون گربه کثیفه بذارش سرجاش! گربه تو بغلم می لرزید و آب ازش چکه میکرد…
رمان مادمازل پارت ۱۴۶2 سال پیش۲ دیدگاه خیلی آروم از ماشین پیاده شدم و نگاهی به خونه ی پیش روم انداختم. سیگار توی دستم رو انداختم زمین و کفشمو روش گذاشتم و آهسته…
رمان وارث دل فصل دوم پارت ۸2 سال پیشبدون دیدگاه یکیشون تند و فرز رفت پوزخندزنون سمت جایگاه رفتم و غریدم + دیشب کدومتون تا دیر وقت اینجا بود؟ کارگرها به هم نگاه کردن و با ترس…
رمان وارث دل فصل دوم پارت ۷2 سال پیش۱ دیدگاه یهو عین فنر از جاش بلند شد و هوار زد: _ سوختممم! شروع کرد به درآوردن چوب خلالهایی که توی پشتش فرو رفته بود و ناله…
رمان مادمازل پارت ۱۴۵2 سال پیش۸ دیدگاه رفتم تو لیست پیامکهام و با چیزی مواجه شدم که حسابی به تعجبم انداخت. پیامک از طرف ترگل بود و این تقریبا مثل یه توهم می موند.…
رمان وارث دل فصل دوم پارت ۶2 سال پیش۱ دیدگاه ولی میترسم نتونم خوب مدیریت کنم فضای مجازی و براش انقدر گیر فعل و انفعالات مغزم بودم که ناخودآگاه در موبایل فروشی نگه داشتم دیگه باید سعی کنم…
رمان مادمازل پارت ۱۴۴2 سال پیش۶ دیدگاه با گفتن این حرفها دوباره نگاهشو دوخت به رو به رو. مشخص بود اینبار دیگه واقعا ازم ناراحت و مثل تمام دفعات قبل نتونست زود و سریع…
رمان وارث دل فصل دوم پارت ۵2 سال پیشبدون دیدگاه مجدد شمارشو گرفتم و این بار هم جواب نداد خدای من نکنه اتفاقی افتاده همش لیندا از من تقاضای گوشی میکرد ولی بخاطر مشاور تحصیلیش که گفت ضربه میزنه…