موهاش رو بوسیدم با غم توی صدام گفتم
+ اخه تو چه غلطی کردی دختر!
سرم رو کنار دستش گذاشتم و خوابیدم.
**
با تابش نور بلند شدم و خیره به صورت پروانه لبخندی زدم.
دکتر اومد و گفت صبحونهاش رو بیارن. پروانه حرف نمیرد و لیندا دیشب پیش عماد بود
روانشناس داشت با پروانه حرف میزد و توی راهرو از بی خوابی داشتم بیهوش میشدم
سمت در رفتم که نزدیک بود بخورم زمین ولی عماد نگهام داشت
لبش رو به گوشم چسبوند
– دادا برو یه استراحتی کن!
سری به مخالفت تکون دادم و روی صندلی نشستم رفت واسم قهوه و کیک آورد. جرعهای از قهوه خوردم که تفش کردم رو زمین…
+ آه گلومو سوزوند!
عماد خندید و کیکش رو توی دهنش فرو برد و گفت
_ فقط گلوت سوخته؟
سری تکون دادم و قهوه رو خوردم گلوم درد میکرد و پروانه رو مرخص کردن.
خونه که رفتیم با لیندا مشغول آشپزی شدم و یه نیمروی سوخته به خوردشون دادم که همهمون مریض شدیم. پروانه با ضعف بهم کمک کرد شام رو خراب نکنم.
+ شبت خوش!
بغلش کردم و پروانه توی خودش مچاله شد دستم رو بین موهاش بردم که عقب کشید. کلافه چشمهامو بستم.
یک ماه بعد
با صدای عق زدن پروانه توی جام سیخ شدم داشت عق میزد؟
صداش زدم
+ پروانه کوشی تو؟
صدای ضعیفش به گوشم رسید
_ حالم…
فوری رفتم و آوردم گذاشتمش رو تخت. لیندا رو صدا کردم به دکتر خانوادگیمون زنگ بزنه بهش دارو و شیرینی دادم ولی همش رو بالا آورد.
+ اه گندش بزنن کجاست این خپل!
با اومدن دکتر حرفم روخوردم تو صورتش خنده موج میزد فشار و نبض پروانه رو گرفت و با چهرهی شادی گفت
_ مبارکههه حاملس!
کلافه وایی گفتم و اون خپل با گفتن چیزایی رفت بیرون. پروانه زیر گریه زد و با مشت به جون شکمش افتاد و نفرین میکرد.
دستاشو گرفتم و اروم گفتم
+ بچه رو نمیخوای؟
جیغ کشیدم عین باروت منفجر شد
_ نهههه! واسه چی بخوامش؟؟ باباش کیه؟ ثمرهی یه تجاوزههه!
باشهای گفتم و فوری پاشد رفت سمت آشپزخونه… داروهاشو نگاه کردم و توی این مدت افسردگی گرفته بود و باید بهش کمک میکردم تقصیر خودم بود.
بلند شدم و دیدم داره زعفرون رو داخل آب جوش حله میکنه شوکه بهش خیره شدم
+ پروانه چیکار میکنی؟
خودم رو بهش رسوندم که جیغ زد
_ لعنت بهتون کی بهت اجازه داد نجاتم بدییییی؟!
توی سرش کوبید و یه سر زعفرون رو خورد داد زدم و گرفتمش که روی پارکتهای سرد نشست و هق زد
_ بختم شومه! میدونی چرا؟ یکی از اونهایی که بهم دست درازی کرد رفیق نامزد سابقم بود رفیق صمیمیش!
نیشخندی زد و بغلش کردم لیندا با بهت بهمون خیره شد و آب قند رو واسه پروانه درست کرد و بهم داد
_ بخورش بابا من میگم عمو عماد بیاد!
آب قند رو به پروانه دادم که عق زد و با تندی گفت
_ آه! خیلی شیرینه ببرش اون ور…
بلندش کردم و سمت اتاقش بردمش. روی تخت جنین وار خوابید و کل قرصهاش رو برداشتم باید با پزشکش راجب افسردگیش حرف میزدم.
سمت آشپزخونه رفتم و با دیدن لیندا که داشت آشپزی میکرد لبخندی زدم و کمکش کردم غذا بپزه. کلی از با هم بودن لذت بردیم و خندیدیم..
غذای پروانه رو تزئین کردم و دیدم داره با خودش حرف میزنه در نیمه باز بود و داشت شکمش رو نوازش میکرد
_ حالم ازت بهم میخوره! از وجود نحس و شومت باید بمیری ولی دلم نمیاد حتی اگه به دنیا بیارمت نمیخوامت می ندازمت تو سطل آشغال!
*
از اون روز پروانه رو بردم واسه سقط و با اینکه دلم رضایت نمیداد ولی مجبورش نکردم بچه رو نگه داره!
شب پیش لیندا رفتم و واسش کتاب خوندم امتحانات ترم اولش داشت شروع میکرد و زبانش نسبت به قبلا بهتره شده بود. کره رو به نون مالیدم و گفتم
+ فردا تا یک هفته میریم شمال چه طوره؟
لیندا ذوق زده جیغی کشید و چنگی به پشمک کشید که گربه بالا پرید و خرناسی کشید
_ ایوللل بابایی خیلی خوش میگذره مگه نه پروانه؟
پروانه لبخندی زد
_ آره! حامین من میتونم توی شرکتت کار کنم؟
چایی رو با قند و شکر شیرین کردم و گفتم
+ شاید باید فکر کنم!
مظلوم به نون توی دستش خیره شد و آب دهنش رو قورت داد انگار تردید داشت واسه حرفش و گفتن!
_ من فقط میخوام مستقل باشم و تا یه خونه بخرم بعدش از اینجا برم!
ابروهام رو بالا دادم و لیندا زودتر لب زد
_ کجا بری؟
پروانه نون توی دستش رو کنار نونها گذاشت و آهی کشید
_ از سر بار بودن خوشم نمیاد!
اخم کرده غریدم
+ سربار نیستی! زن منی و جات تو خونمه الانم صبحونتو بخور راجبش فکر میکنم نظرمو بعدا میگم!
من من کنان گفت
_ اخه من میخوام از این لجن زار در بیام افسردگیم رو بکشم!
لبخندی زدم و دستش رو فشردم
+ باشه!
بعد خوردن صبحونه سمت شرکت رفتم. به پروانه کار توی شرکت و سر کله زدن رو یاد دادم.
***
پروانه
با لبخند داشتم پروندهها رو آماده میکردم که دختری با آدامس توی دهنش جلو اومد و با لحن زشتی گفت
_ حامین تو اتاقشه؟
تا خواستم چیزی بگم سرش رو پایین و رفت. دنبالش رفتم که حامین گفت
+ بفرمایید بیرون خانم شرکت جای بچه بازی نیست!
دختره که بهش برخورده بود با حرص سمت بیرون رفت. حامین شروع کرد به نفس کشیدن و با آهی گفت
+ گردنم چه قدر درد گرفت!
جلو رفتم و شروع کردم ماساژ دادنش و با چشمهای گشاده بهم خیره شد لبخندی زدم و این مرد در قبالم کم مردونگی نکرده بود.
_ بهتر نیست زودتر بریم شمال؟
حامین دستم رو گرفت و کنارش نشوند. لبش رو گاز گرفت که پرسیدم
_ میشه طلاقم بدی؟
اخم کرد و رگ گردنش برآمده شده بود قهوهاش رو خورد و قاطع گفت
+ نه! لیندا رو میخوام با تو بفرستم برین شمال منم وسط هفته میام…
تلخ شده با کرواتش بازی کردم
_ اگه باز بهمون حمله شه چی؟
دستم رو توی دستش فشرد و با صدای کنترل شدهای گفت
+ نمیشه!