رمان وارث دل فصل دوم پارت ۶

4.9
(7)

 

 

ولی میترسم نتونم خوب مدیریت کنم فضای مجازی و براش

انقدر گیر فعل و انفعالات مغزم بودم که ناخودآگاه در موبایل فروشی نگه داشتم

دیگه باید سعی کنم وقتمو بیشتر براش بزارم و از فضای مجازی کمی دورش کنم و کاری بشه که از درس فاصله نگیره

سخته اما فکر می‌کنم برای از دل درآوردنش بهترین گزینه باشه امیدوارم خوب باشه دیگه

 

وارد شدم و به پسر جوون تقریبا 20.21 ساله ای که اونجا بود صحبت کردم

 

+سلام خسته نباشید

 

_سلام ممنون بفرمایید

 

+یه گوشی خوب می‌خواستم برای سن نوجوان 12 13 ساله

 

_که جواب بده فضای مجازی رو؟

 

اصلا روی این گزینه حساسیت خواستی داشتم و میترسیدم برای یک دختر نوجوان

 

+نه بیشتر کاراییش خوب باشه برای بازی و اینجور چیزا

 

پسرک. تک خنده ای زد و گفت

 

_ببخشید والا من اینجور سوالی پرسیدم آخه هرکی میاد برای بچه 10 سالم بخواد بخره میگه فضا مجازی جواب بده

 

لبخندی به روش زدم و گفتم

 

+نه من ترجیح میدم دخترم بازی بیشتر داشته باشه تا فضای مجازی

 

_ببخشید والا من اینجور سوالی پرسیدم آخه هرکی میاد برای بچه 10 سالم بخواد بخره میگه فضا مجازی جواب بده

 

لبخندی به روش زدم و گفتم

 

+نه من ترجیح میدم دخترم بازی بیشتر داشته باشه تا فضای مجازی و اینجور چیزا

 

_واقعا احسنت داره اینجور پدر نمونه ای خوشا به حال فرزنتون

 

و نگاهی به ویترینش انداخت و گفت

 

_تبلت داریم سیم نمیخوره اونو بدم؟

 

+نه نه سیم کارت بخوره لطفا

 

_تبلت سیمکارت دار بدم؟

 

یاد سلایق لیندا افتادم عاشق چیز های ظریف بود رو به مرد

خوش صحبت و خوش روی مغازه دار کردم و گفتم

 

+نه لطفا گوشی باشه ظریف و عالی

 

نگاهی به سر و تیپم کرد و با لبخند و ته مایه های طنز گفت

 

_قیمتشم که فکر نمی‌کنم زیاد براتون مهم باشه درسته؟

 

خندیدم و با لحن خودش جواب دادم

 

+نه….. فقط خوب باشه که کادو آشتی کنون من و دخترمه

 

لبخندی مهربانانه زد و گفت

 

_ای جان خدا حفظش کنه الا میدم خدمتتون

 

چقدر زیبا بود آدم های مهربان و گشاده رو خوبی ها هم هنوز زنده بود و هست

 

 

لبخندی مهربانانه زد و گفت

 

_ای جان خدا حفظش کنه الا میدم خدمتتون

 

چقدر زیبا بود آدم های مهربان و گشاده رو خوبی ها هم هنوز زنده بود و هست ولی افسوس که خوبی ها الا خودشونو نشون میدن

 

درگیر افکار خودم بودم که متوجه نشدم آقای فروشنده صدام میکنه که دستی روی شونه ام نشست و تازه به خودم اومدم

 

_آقای محترم……. داداش گلم…؟

 

+آخ ببخشید جان؟

 

_کجا سیر میکنی برادر یه لحظه کلا رفتی یه جای دیگه که

 

و خندید نگاهی بهش کردم و خجل گفتم

 

+شرمنده یاد چیزی افتادم

 

_اذیتت نمیکنم عزیز جان ببین این دو مدل گوشی کدومش بهتره

 

نگاهی به گوشی ها انداختم یک گوشی آیفون ایکس اس صورتی بود و یکی دیگه هم مدلش رو متوجه نشدم رو به مرد مهربان کردم و گفتم

 

+این و که میدونم داشتم مدلشو قبلا این یکی چیه و کارایی هاشون چیه؟

 

_آیفون که داداش میدونی اندکی رو به زیاد تحریمه

 

و خندید حرفش اصلا خنده دار نبود ولی انقدر شیرین بیان کردو شیرین خندید که ناخوداگاه آدم با خنده ی اون خندش می‌گرفت

 

 

با خنده گفتم

 

_ مهم نیست همین رو میبرم اینم کارتم رمزش هم (…)

 

سری تکون داد

 

+ باشه داداش مبارک باشه!

 

گوشی رو با چیزهایی که نیاز داشت گرفتم و سمت شیرینی فروشی رفتم کمی ناز خریدن هم بد نبود. خندیدم و از اون شیرینی‌هایی که دوست داشت گرفتم.

 

بعد خریدن و خستگی تا خود خونه تخت گاز روندم. کنار خونه ماشین رو پارک کردم و به راننده سپردم ماشین رو ببره پارکینگ!

 

در خونه رو باز کردم و داخل شدم. بوی خوش غذا تو بینیم پیچید و دلم رو ماساژ دادم.

 

_دختر بابا کجاست؟

 

صدای نیومد جلو رفتم و با دیدن لیندا که داره پفک میخوره شیطون گفتم:

 

+ اوه پس من این تنقلات رو بدم کی بخوره؟ داری پفک میخوری که فکر نکنم…

 

با جیغ یهویش گوش‌هام رو گرفتم که خریدها از دستم افتاد پشیمون نگاهم کرد و خندید:

 

_ وایی باباییی قربونت بشم عالین واییی عاشقتم بهترین بابای دنیایی!

 

تند جلو اومد و لپم رو بوسید و جعبه‌ی گوشی رو بهش دادم که بالا و پایین پرید.

 

_ وایی مال منه؟

 

سری تکون دادم که دست‌های پفکیش رو بهم مالید و با چشم‌های اشکی گفت:

 

– بابا…

 

خندیدم و وسایل رو جمع کردم که گوشی رو درآورد. مشغول بازی باهاش شد که یهو در خونه بهم کوبیده شد جفتمون آب دهنمون رو قورت دادیم.

 

 

_ ام بابا یعنی کیه؟ دزده؟!

 

بلند شدم و کوسن رو برداشتم و سمت صدا رفتم. صدای آهنگ خوندن یه مرد اومد که لیندا جیغی زد:

 

_بابا دزدههه بذار زنگ بزنم به پلیس!

 

یهو صدای نیما اومد

 

_ دختر زنگ نزنی! منم اومدم پیتزا دور هم بخوریم…

 

به جعبه‌های پیتزا توی دستش اشاره کرد و روی مبل خودش رو پرت کرد لیندا از شوق و ذوق جیغ زد و قری به کمرش داد:

 

_این همه خوشی تو یه شب! سکته نزنم بمیرم…

 

اخم کردم که گوشی و تنقلاتش رو برداشت و سمت اتاقش رفت. پاشدم میز رو چیدم و صداش زدم

 

_ خانم کوچولو وقت غذاس ها عمو خورده سهمت رو!

 

جیغ زد

 

_عمو دست به پیتزام بزنی موهای نداشتت رو میکنم هاا! پیتزام ناموس منه!

 

لبمون به خنده وا شد. بلاگرفته اومد و کنارم نشست. سس رو پیتزاش ریخت و با اهوم و به به شروع کرد خوردن!

 

_ اومم به به عمو فردا بریم پارک؟!

 

نیما با دهن پر گفت

 

_ نوکرتم هستم!

 

برق خوشحالی توی چشم‌های لیندا نشست که یاد مادرش افتادم آهی کشیدم و تکه‌ی پیتزا تو دهنم موند.

 

_ نوشابه رو بده!

 

نیما بطری نوشابه رو سر کشید و عارقی زد که لیندا عق زنان گفت

 

_آیی چندش! حالم بهم خورد!

 

نیما شونه‌هاشو بالا داد که پاش رو لگد کردم چهره‌اش مچاله شد و تو جاش جا به جا شد.

 

_ دادا…

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.9 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان ماهی 3.4 (5)

بدون دیدگاه
خلاصه: یک شرط‌بندی ساده، باعث دوستی ماهی دانشجوی شیطون و پرانرژی با اتابک دانشجوی زرنگ و پولدار دانشگاه شیراز می‌شود. بعد از فارغ التحصیلی و برگشت به تهران، ماهی به…

دانلود رمان قفس 3.8 (16)

بدون دیدگاه
خلاصه رمان:     پرند زندگی خوبی داره ، کنار پدرش خیلی شاد زندگی میکنه ، تا اینکه پدر عزیزش فوت میکنه ، بعد از مرگ پدرش برای دادن سرپناهی…

دانلود رمان چشم زخم 4 (4)

بدون دیدگاه
خلاصه:   نه دنیا بیمارستانه، نه آدم ها دکتر . کسی نمیخواد خودش رو درگیر مشکلات یه آدم بیمار کنه . آدم ها دنبال کسی هستن که بتونه حالشون رو…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
hadiseh.sahabi2000@gmail.com
1 سال قبل

شما (نویسنده) واکنش گل بانو و شوهرش از مرگ ماهرخ را ننوشته بودید انگار که این شخصیت ها اصلاً وجود ندارند. بعد بعضی متن ها تکرار شد ه

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x