یقهاش رو گرفتم و محکم غریدم
+ عقدت میکنم! من ریدم قبول دارم خودمم جمعش میکنم باشه؟
با بغض سری تکون داد و دستی زیر چشمش کشید
_ حال لیندا چه طوره؟
اشکهاش رو پاک کردم و خندیدم
+ خوبه بابا! بخاطرت انقدر گریه و جیغ زد که مجبور شدیم بهش آرامش بخش بزنیم…
لبخندی زد و دستش رو گرفتم
+ پروانه من راستش متاسفم!
سری تکون داد و سمت در رفتم.
***
روز عقدم بود و پروانه با لباس مشکی و بدون آلایش کنارم نشست. لیندا حرفی نمیزد و غم توی چهرهاش مشهود بود.
عاقد پرسید
_ وکیلم؟
پروانه روش رو گرفت و هق زد
_ چیزی شده خانم؟ نکنه به زور به عقد ایشون درمیاین؟
پوفی کشیدم و نگاهی به عاقد انداختم حدش رو باید میدونست! کمرم رو صاف کردم و گفتم
+ به شما چه جناب! زن منه پس خفه شید و کارتون رو بکنید…
لیندا نزدیک اومد و یه جفت حلقهی ست سمتون گرفت با بغض گفت
_ کل طلافروشیها رو گشتم اینا به دلم نشست امیدوارم اندازه باشه!
پروانه با بغض بغلش کرد و جفتشون زیر گریه زدن عماد بالای سرم خیره نگاهم میکرد شونه بالا انداختم
_ وکیلم خانم؟
لیندا مزه پرونی کرد
_ عروس رفته علف بچینه!
عماد مبهوت پرسید
_ مگه گل نبود؟
لیندا با شیطنت بهم خیره شد می دونستم الان آتیش میسوزونه
_ نه عمو جوون این قصه فرق داره عروس میره علف بچینه واسه بزی تا ببینه شیرینه و بعدش بگیرتش!
قهقههی همه به هوا رفت و با خشم غریدم
+ حالا من شدم بز؟ خاک تو سرم بکنن…
عاقد با خنده گفت
_ بالخره وکیلم یا پاشم برم؟
لیندا از خنده ریسه کنان گفت
_ کجا آخه؟ تازه قراره گل بزنن…
چشم غره گفتم
+ بله رو میگی یا نه؟ آبرو رفت خانم!
پروانه با لبخند غمگینی لب زد
_ آره…
بله رو قبل اینکه عاقد بپرسه گفتم و لیندا جیغ زد
_ مبارککککککک! عماد کادو سمتون گرفت و لیندا شیرینی روی سرمون پرت کرد. اشکهای پروانه رو پاک کردم و دستش رو فشردم…
+ قول میدم خوشبختت کنم…
دستهامون رو بهم قلاب کردیم و لیندا با نقل و شیرینی روی سر و صورتمون میبارید
+ بسه بچه!
عماد و لیندا با هم میز شام رو میچینن و باهم شام میخوریم. کلافه پوفی کشیدم با پروانه سمت اتاق خواب رفتم که با بغض گفت
_ میشه اتاقم رو عوض کنم؟ تنها باشم؟
سری تکون دادم که بغلم کرد و رفت. سمت اتاقم رفتم و خودم رو با کارهای شرکت مشغول کردم انقدر گذر زمان از دستم در رفت.
لیندا صدام زد
_ بابایی!
جانمی گفتم که داخل اومد و با خنده گفت
_ وقتشه شام بخوریم بعدش کیک و میوه و بعد اون شب حجله!
اخم کردم و ویشگونی از رونش گرفتم
+ کی اینا رو به تو یاد داده پدرسگ؟
بغ کرده دستش رو روی رونش کشید
_ بخدا دوستهام گفتن…
بلند شدم و با هم سمت در رفتیم. با کنجکاوی گفت
+ بابایی پروانه کجاست پس؟ شب عروسیشه ها!
لبم رو به دندون گرفتم و چی میگفتم! دختری که عشقش مرده و به بدترین شکل بهش تجاوز شده و به عقدم دراومده حق داشت نخواد بیاد پیشم چون تقصیر من بود.
+ نمیدونم میرم صداش کنم!
با هم سمت در رفتیم و لیندا رفت پیش عماد. گلوم رو صاف کردم و دستی به سر و صورتم کشیدم.
آروم به در تقه زدم که بازش نکرد کلافه به موهام دست کشیدم باید راحتش میذاشتم ولی دو دل بودم
در رو باز کردم.
+ پروانه…
با دیدن جسمش که روی تخت افتاده و کف بالا آورده نعره زدم
+ پروانههههه دختر باز کن چشمهاتو!
بستهی قرصهای ریخته بهم پوزخند میزد و باریکه ی خون از دستش رون شده بود بلندش کردم توی این چند وقت چه قدر لاغر شده بود.
***
بازم همون بیمارستان و یه انتظاردیگه! لیندا هق هق کنون دستم رو گرفت
_ بابا… حالش خوب… میشه؟
سرش رو بوسیدم و گفتم
+ اره حالش خوب میشه همون پروانهی سابق خودمون میشه…
با اومدن دکتر بلند شدم و سمتش رفتم دستی زیر صورتش کشید
_ حالش خوبه نگران نباشید معدهاش رو شست و شو دادیم دستشم عمیق نبود ولی باید روانشناس بیارین بالای سرش من باید…
دستم رو بالا بردم و گفتم
+ ممنون میتونی بری!