رمان وارث دل فصل دوم پارت ۱۲

4.8
(12)

 

 

یقه‌اش رو گرفتم و محکم غریدم

 

+ عقدت میکنم! من ریدم قبول دارم خودمم جمعش میکنم باشه؟

 

با بغض سری تکون داد و دستی زیر چشمش کشید

 

_ حال لیندا چه طوره؟

 

اشک‌هاش رو پاک کردم و خندیدم

 

+ خوبه بابا! بخاطرت انقدر گریه و جیغ زد که مجبور شدیم بهش آرامش بخش بزنیم…

 

لبخندی زد و دستش رو گرفتم

 

+ پروانه من راستش متاسفم!

 

سری تکون داد و سمت در رفتم.

 

***

 

روز عقدم بود و پروانه با لباس مشکی و بدون آلایش کنارم نشست. لیندا حرفی نمیزد و غم توی چهره‌اش مشهود بود.

 

عاقد پرسید

 

_ وکیلم؟

 

پروانه روش رو گرفت و هق زد

 

_ چیزی شده خانم؟ نکنه به زور به عقد ایشون درمیاین؟

 

پوفی کشیدم و نگاهی به عاقد انداختم حدش رو باید میدونست! کمرم رو صاف کردم و گفتم

 

+ به شما چه جناب! زن منه پس خفه شید و کارتون رو بکنید…

 

لیندا نزدیک اومد و یه جفت حلقه‌ی ست سمتون گرفت با بغض گفت

 

_ کل طلافروشی‌ها رو گشتم اینا به دلم نشست امیدوارم اندازه باشه!

 

 

 

پروانه با بغض بغلش کرد و جفتشون زیر گریه زدن‌ عماد بالای سرم خیره نگاهم میکرد شونه بالا انداختم

 

_ وکیلم خانم؟

 

لیندا مزه پرونی کرد

 

_ عروس رفته علف بچینه!

 

عماد مبهوت پرسید

 

_ مگه گل نبود؟

 

لیندا با شیطنت بهم خیره شد می دونستم الان آتیش میسوزونه

 

_ نه عمو جوون این قصه فرق داره عروس میره علف بچینه واسه بزی تا ببینه شیرینه و بعدش بگیرتش!

 

قهقهه‌ی همه به هوا رفت و با خشم غریدم

 

+ حالا من شدم بز؟ خاک تو سرم بکنن…

 

عاقد با خنده گفت

 

_ بالخره وکیلم یا پاشم برم؟

 

لیندا از خنده ریسه کنان گفت

 

_ کجا آخه؟ تازه قراره گل بزنن…

 

چشم غره گفتم

 

+ بله رو میگی یا نه؟ آبرو رفت خانم!

 

پروانه با لبخند غمگینی لب زد

 

_ آره…

 

بله رو قبل اینکه عاقد بپرسه گفتم و لیندا جیغ زد

 

_ مبارککککککک! عماد کادو سمتون گرفت و لیندا شیرینی روی سرمون پرت کرد. اشک‌های پروانه رو پاک کردم و دستش رو فشردم…

+ قول میدم خوشبختت کنم…

 

 

 

 

 

دست‌هامون رو بهم قلاب کردیم و لیندا با نقل و شیرینی روی سر و صورتمون میبارید

 

+ بسه بچه!

 

عماد و لیندا با هم میز شام رو میچینن و باهم شام میخوریم. کلافه پوفی کشیدم با پروانه سمت اتاق خواب رفتم که با بغض گفت

 

_ میشه اتاقم رو عوض کنم؟ تنها باشم؟

 

سری تکون دادم که بغلم کرد و رفت. سمت اتاقم رفتم و خودم رو با کارهای شرکت مشغول کردم انقدر گذر زمان از دستم در رفت.

 

لیندا صدام زد

 

_ بابایی!

 

جانمی گفتم که داخل اومد و با خنده گفت

 

_ وقتشه شام بخوریم بعدش کیک و میوه و بعد اون شب حجله!

 

اخم کردم و ویشگونی از رونش گرفتم

 

+ کی اینا رو به تو یاد داده پدرسگ؟

 

بغ کرده دستش رو روی رونش کشید

 

_ بخدا دوستهام گفتن…

 

 

بلند شدم و با هم سمت در رفتیم. با کنجکاوی گفت

 

+ بابایی پروانه کجاست پس؟ شب عروسیشه ها!

 

لبم رو به دندون گرفتم و چی میگفتم! دختری که عشقش مرده و به بدترین شکل بهش تجاوز شده و به عقدم دراومده حق داشت نخواد بیاد پیشم چون تقصیر من بود.

 

+ نمیدونم میرم صداش کنم!

 

با هم سمت در رفتیم و لیندا رفت پیش عماد. گلوم رو صاف کردم و دستی به سر و صورتم کشیدم.

 

 

 

 

آروم به در تقه زدم که بازش نکرد کلافه به موهام دست کشیدم باید راحتش میذاشتم ولی دو دل بودم

در رو باز کردم.

 

+ پروانه…

 

 

با دیدن جسمش که روی تخت افتاده و کف بالا آورده نعره زدم

 

+ پروانههههه دختر باز کن چشم‌هاتو!

 

بسته‌ی قرص‌های ریخته بهم پوزخند میزد و باریکه ی خون از دستش رون شده بود بلندش کردم توی این چند وقت چه قدر لاغر شده بود.

 

***

 

بازم همون بیمارستان و یه انتظاردیگه! لیندا هق هق کنون دستم رو گرفت

 

_ بابا… حالش خوب… میشه؟

 

 

سرش رو بوسیدم و گفتم

 

+ اره حالش خوب میشه همون پروانه‌ی سابق خودمون میشه…

 

با اومدن دکتر بلند شدم و سمتش رفتم دستی زیر صورتش کشید

 

_ حالش خوبه نگران نباشید معده‌اش رو شست و شو دادیم دستشم عمیق نبود ولی باید روانشناس بیارین بالای سرش من باید…

 

دستم رو بالا بردم و گفتم

 

+ ممنون میتونی بری!

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا 12

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان عسل تلخ 1.5 (2)

بدون دیدگاه
خلاصه: شرح حال زنی است که پس از ازدواجی ناموفق براثر سهلانگاری به زندان میافتد و از تنها فرزند خود دور میماند. او وقتی از زندان آزاد میشود به سراغ…

دانلود رمان سراب را گفت 4.3 (6)

بدون دیدگاه
خلاصه : حاج محمدهمایون امیران، مردی بسیار معتقد و با ایمان، تاجر معروف و سرشناس تهران، مسبب تصادف دختری جوان به نام یاس ایزدپناه می‌شود. تصادفی که کوتاه‌تر شدن یک…

دانلود رمان خدیو ماه 0 (0)

بدون دیدگاه
خلاصه :   ″مهتاج نامدار″ نامزد مرد مرموز و ترسناکی به نام ″کیان فرهمند″ با فهمیدن علت مرگ‌ ناگهانی و مشکوک مادرش، قدم در مسیری می‌گذارد که از لحظه به…

دانلود رمان شاه_بی_دل 4.4 (9)

بدون دیدگاه
    ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ چکیده ای از رمان : ریما دختری که با هزار آرزو با ماهوری که دیوانه وار دوستش داره، ازدواج می کنه. امادرست شب عروسی انگ هرزگی بهش…

دانلود رمان شاه_صنم 4.2 (11)

بدون دیدگاه
  ♥️خلاصه : شاه صنم دختری کنجکاو که به خاطر گذشته ی پردردسرش نسبت به مردها بی اهمیته تااینکه پسر مغرور دانشگاه جذبش میشه،شاه صنم تو دردسر بدی میوفته وکسی…

دانلود رمان غمزه 4.2 (17)

بدون دیدگاه
  خلاصه: امیرکاوه کاویان ۳۳ساله. مدیرعامل یه کارخونه ی قطعات ماشین فوق العاده بی اعصاب و کله خر! پدرش یکی از بزرگ ترین کارخانه دار های تهران! توی کارخونه با…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x