مجدد شمارشو گرفتم و این بار هم جواب نداد
خدای من نکنه اتفاقی افتاده
همش لیندا از من تقاضای گوشی میکرد ولی بخاطر مشاور تحصیلیش که گفت ضربه میزنه بهش قبول نکردم
الا هم بجز شماره خانم شایسته دستم به جایی بند نیست و هزارن بار خودم رو لعنت میفرستم
خدای من یعنی چی شده با فکر اینکه حتی خدایی نکرده اتفاقی افتاده باشه
هم نفسم بند میاد
مجدد گوشی و برداشتم و زنگ زدم این بار بعد از بوق سوم جواب داد
+الو خانم شایسته کجایین شما
_سلام جناب مهندس الا لیندا جان و رسوندم خونه
سعی کردم کمی به اعصابم مسلط باشم تا صدام بالا نره و میگم
+خب خانم محترم چرا گوشیتونو جواب نمیدین دلم هزار راه رفت
_والا آقای مهندس گوشی دست لیندا بود داشت بازی میکرد نگفت که زنگ خورده
خدای من چرا این دختر همچین میکرد کمر به نابودی من بسته بود گویا
+باشه خانم شایسته ممنون خسته نباشید
_زنده باشید جناب مهندس
+شماره کارتتون رو محبت کنید که من هزینه این سرویس و بزنم براتون
_لیندا جان حساب کردن
+یعنی چی لیندا حساب کرده
_وا جناب مهندس شما چرا امروز اینجوری شدین؟
یک لحظه به خودم اومدم راست میگفت این بنده خدا چه تقصیری داشت
ولی آخرین بار من یادمه همین پریروز کارتشو لیندا رفته بود با دوستاش به اردو و صفر کرده بود
+من شرمندم خانم شایسته
_نه زنده باشید این چه حرفیه جناب مهندس اون زحمت ما چی شد
آخ خدایا باز شروع شد پسر خواهر خانم شایسته که با دیپلم ردی میخواد بیاد کار کنه ولی کارگری انتطامات و نگهبانی نمیخواد و پشت کامپیوتری میخواد برای من
+قبلا عرض کردم خدمتتون خانم شایسته فقط الا نگهبانی و کارگر انبار خالی هست
_آخه جناب مهندس پسر جوون غرورش جریحه دار میشه کارگری کنه
کم مشغله ذهنی نداشتم که اینو هم اضافه کنم بهش پس سعی کردم جمعش کنم این بحث و به فکر در آوردن از دل لیندا بشم
+خب خانم شایسته جان همه کارمند های من دارای کارشناسی ارشد هستن حتی کارشناسی نه مقطع بالا تر از اون
آقا زاده خواهر شما هم تحصیلات رو ادامه میدادن تا الا روی چشم ما جا داشتن منشی دفتر میکردم شون
+خب خانم شایسته جان همه کارمند های من دارای کارشناسی ارشد هستن حتی کارشناسی نه مقطع بالا تر از اون
آقا زاده خواهر شما هم تحصیلات رو ادامه میدادن تا الا روی چشم ما جا داشتن منشی دفتر میکردم شون نمیتونم الا که کارمند با کارشناس ارشدمو اخراج یا تعلیق کنم و مدرک سیکل جایگزین کنم
کمی زیاد رفتم اینو از نفسی که پشت تلفن خانم شایسته بیرون فرستاد فهمیدم ولی واقعا لازم بود
به قول همین ایرانی های اصلی هرکه بامش بیش برفش بیشتر
بیشتر درس میخوند کار بهتری میداشت
دیدم خانم شایسته گویا قصد حرف زدن نداره و ادامه حرفم و گفتم
+البته ببخشید خیلی صریح گفتم خانم شایسته جان منظور من اینه هنوزم واسه خواهرزاده شما دیر نیست به دنبال درس و دانشگاه برن تموم شد من یه کار عالی بهشون پیشنهاد میکنم
_باشه آقای مهندس خدانگهدار
و گوشی و روم قطع کرد آخ خدای من تنها کسی که لیندا همجوره میخواستش و همجنس خود لیندا بود هم ازم زده شد چرا
چرا همچین میشه با آدم های اطراف من چرا اخلاقم همش در نوساناته
از چی میترسم
از اینکه لیندا داره بزرگ میشه
از اینکه این راز تا کی میتونم نگهدارم
از اینکه ایا لازمه بفهمه
از همچی میترسم خدایا خودت کمک کن
رو به روی شیرینی فروشی معروف شهر که لیندا فن درجه یک شیرینی و کیک های اینجاس توقف کردم
دیگه یک امروز باید بزارم هرچقدر دوست داره تنقلات و کیک و شیرینی بخوره تا قهرش از دلش در بیاد دیگه
از همچی میترسم خدایا خودت کمک کن
رو به روی شیرینی فروشی معروف شهر که لیندا فن درجه یک شیرینی و کیک های اینجاس توقف کردم
دیگه یک امروز باید بزارم هرچقدر دوست داره تنقلات و کیک و شیرینی بخوره تا قهرش از دلش در بیاد دیگه
با اینکه پرو میشه تا ابد میره رو. دور قهر که از این. کیکا بخوره
از دست این کارای بچگونش لبخندی روی لبم نشست
چقدر دوسش داشتم و چقدر عشقم یه مادرش واقعی بود کاش فرزند خودم بود کاش
وارد شیرینی فروشی شدم و کیک هارو نگاه میکردم دنبال شخصیت مورد علاقه لیندا بودم
آخر پیدا کردم ملکه یخ فروزان رو
همراه یک برف شادی از مغازه گرفتم و بیرون اومدم
با احتیاط توی ماشین گذاشتم و به سمت یه مغازه اسباب بازی فروشی رفتم
توی راه به این فکر میکردم اسباب بازی چی براش بخرم
ولی به خودم گفتم الا دختر 12 ساله زیاد عروسک بازی نمیکنه که
دو دل بودم. برای گرفتن کادویی که میخواستم بخرم
ولی خب دردسر ها کمتر میشه دیگه نباید هر جا باشه صد جا از نگرانی زنگ بزنم
ولی میترسم نتونم خوب مدیریت کنم فضای مجازی و براش
انقدر گیر فعل و انفعالات مغزم بودم که ناخودآگاه در موبایل فروشی نگه داشتم
دیگه باید سعی کنم وقتمو بیشتر براش بزارم و از فضای مجازی کمی دورش کنم و کاری بشه که از درس فاصله نگیره
سخته اما فکر میکنم برای از دل درآوردنش بهترین گزینه باشه