رمان سرمست پارت ۱۰3 سال پیش۲ دیدگاهپلک روی هم فشار داد و پیشونیش رو با دو انگشتش مالش داد. – هیس! اینجا بیمارستانه …کی حرف پول زد توی این موقعیت؟ دخترت مهم تره یا اون چرک…
پاییزه خزون پارت ۶۱3 سال پیش۱ دیدگاه پاییزه خزون نفهمیدم چیشد ولی دل نازک و ورقه ای من تحمل اشکای یه مردو نداشت تحمل هیچیو نداشت به خودم که اومدم دیدم جفتمون تو بغل هم داریم…
رمان سادیسمیک پارت 193 سال پیش۴ دیدگاه#پارت_19 🏷رستا الان 3 ماه شده که تو عمارتشم … تو اتاقش بودم و به چهره غرق خوابش زل زدم امشبم مثل بقیه شبا ، تختشو گرم کردم و حالا…
رمان. او_را پارت بیست ویکم☆3 سال پیشبدون دیدگاه#او_را #قسمت_بیست_یکم یه لحظه از خودم بدم اومد… احساس کردم خیلی دل سنگ شدم! -عرشیا… من ازت معذرت میخوام… -ترنم… میخوای ببخشمت؟؟ -اره‼️ -پس نرو…❗️ تنهام نذار….😢 من بی تو…
رمان او_را پارت بیستم ☆3 سال پیش۱ دیدگاه#او_را #قسمت_بیستم -برو اونور عرشیا… درو قفل کرد و کلیدو گذاشت تو جیبش‼️ -تو هیچ جا نمیری😠 -یعنی چی؟😠 برو درو باز کن!! باید برم، قرار دارم… صداشو برد بالا…
رمان سادیسمیک پارت 183 سال پیش۲ دیدگاه🤍رستا🤍 پا تند کردم سمت در خروجی ، وختی بازش کردم یه طرف صورتم سوخت… سوزش عجیب و آشنایی بود … سرمو بالا گرفتم و با چشمای سرخ و به…
رمان رخنه پارت ۱۰3 سال پیش۲ دیدگاههر جوری با هر قیمتی می خواست با حرف هاش بهم ثابت کنه که بدون من زندگیش جریان داره. می دونستم. محال بود امیر حافظ محتاج کسی باشه اما منم…
رمان سادیسمیک پارت 173 سال پیش۱۲ دیدگاهبا صدای زنگ گوشیم دستشو ول کردم و پاتند کردم سمت اتاقم … . اسم میثاق رو صفحه خودنمایی میکرد “میثاق آتاش” خیلی ساده و معمولی سیوش کرده بودم ……
رمان سرمست پارت ۹3 سال پیشبدون دیدگاهآیدا داشت سخت نفس می کشید و تمام روح از وجودم پر کشید. – مامانی؟ پر ایترس بلند شدم و به رنگ و روی پریدهش خیره شدم. – جانِ…
پاییزه خزون پارت ۶۰3 سال پیش۱ دیدگاه پاییزه خزون خونه تو سکوت مرگباری بود ….دوس نداشتم این جو و آدمارو …پاهام ذوق ذوق میکرد ،از کف سرامیکا بلند شدم و لنگون لنگون به سمته آشپز خونه…
رمان نیمه گمشده پارت 223 سال پیش۱۳ دیدگاه🥂✨فلور✨🥂 رو صندلیش نشسته بود و با گوشیش ور میرفت رفتم نزدیکش و کنارش نشستم +جزوه میخوام یه تای ابروشو بالا انداخت و دستشو انداخت پشت صندلیش … ــ جزوه…
رمان ورطه دل پارت ۲۱3 سال پیش۶ دیدگاهنگار همانگونه که بستنی اش را لیس می زند می گوید:یه چیزی بهت می گم ترش نکنی هااا…بی تفاوت نگاهش می کنم:ور اومدم کارم از ترش کردن گذشته…نگار می خندد…
رمان دروغ محض پارت 43 سال پیش۴ دیدگاهساندویچ هامونو خوردیم و از رو سکو اومدیم پایین … قدم زنان به طرف دریا حرکت کردیم ، موج هاش محکم خودشونو به صخره ها می کوبیدن … مَنو جورج…
رمان سادیسمیک پارت 163 سال پیش۳ دیدگاه#پارت_16 ساعت 11 بود و رو تخت ، زیر بدن ورزیدش داشتم جون میدادم که حس گرمی توش بهشتم باعث شد چشمامو رو هم بذارم و بلند تر هق هق…
رمان رخنه پارت ۹3 سال پیش۳ دیدگاهحداقلش می تونستم متوجه بشم علاقهش نسبت به دخترش با تمام دنیا فرق داره. امیرحافظی که زیر حرفش نمی زد به خاطر دخترش مجبور شد بیارتش پیش من تا حالش…