رمان ورطه دل پارت ۲۱

3.3
(3)

نگار همانگونه که بستنی اش را لیس می زند می گوید:یه

چیزی بهت می گم ترش نکنی هااا…بی تفاوت نگاهش می

کنم:ور اومدم کارم از ترش کردن گذشته…نگار می خندد از

جیبش گوشی اش را بیرون می آورد:طاها چه  جیگری

شده…داخل پیج اینستا گرامش می رود به طرفم می گیرد به

عکس ها نگاه می کنم تا با حرفی که می زند می مانم:می

دونستی داره برمی گرده…به چشمانش نگاه می کنم مردتر

شده پخته ترشده دیگرآن طاهانیست دلم برای سرنوشتی که

قراربود داشته باشیم و چه شد می سوزد دلم برای عاشقانه

هایی که برایم می گفت تنگ می شود  آن زمان حرف هایش

چندش آور و مایع خنده بود و حالا….پوست کلف تر شده

ام:به سلامتی….چشمان نگارگردمی شود:فقط همین؟خیلی

وقت بود یادگرفته بودم احساساتم را بروز ندهم شانه ای

بالامی اندازم:می گی چکارکنم؟نگار زیرلب می گوید:تودیگه رد

دادی…..یکی از پست هایش را باز می کند ریش های بورش در

آفتاب می درخشد در ماشینی روبازجای راننده نشسته حتما

حاج آقا بر ایش خریده عینک آفتابی زده لب خوانی می کند:

دوباره برگرد بی تو نمیشه روزارو سر کرد ♫♪
بیا دوباره برگرد آخه نبودت چشمامو تر کرد
دوباره برگرد تویی دلیل و مرهم هر درد ♬♫♪
دوباره برگرد دیگه خستم از قرصای سردرد
من با یه دنیا دلشوره اون میکرد موهاشو هی شونه ♬♫♪

نمیدونم چطور دلش میومد عهد بینمونو بشکونه ♬♫♪
زیر بارون شال دور کردنم خاطراتش دوره کردنم
تنها تا صبح قدم میزنم و صد بار به فکر توبه کردنم ♬♫♪
کنار شومینه نگام به دوربینه
فیلم و عکسامونو نگا میکنم میگم کی این شبای شوم میره ♬♫♪
توام تنها تو بالکن بخند به گریه هام حال کن
بی تفاوت نه حرفی بزن نه نگا توی .♬

قسمت پایین #A💔خودنمایی می کند:صددرصد مخاطبش

خودتی…زیرلب به جهنمی می گویم:نگار بنظرم الان دغدغه

های مهم تری غیرازاین دارم…نگارتازه به خودش می

آید:اوهوووم می گم این پسره اسمش چی بود؟بی خیال لب

می زنم:تیرداد…نگارسری تکان می دهد:بنظرم بهش اعتماد کن

چون صددرصداز رگ و ریشه خودشونه می دونه باید

چکارکنه…سری تکان می دهم:اوکی پس بریم راستی چیزی

نگفته چرا داره برمی گرده؟نگار با بهت می گوید:یجوری حرف

می زنی انگار از جیک و پوک زندگیش خبردارم اینم خودش

گفته بوده…..به تیردادنگاه می کنم دلیل اعتمادم چه بود؟

چراهرجا او می رفت دنبالش می آمدم: احیانا قصد ندارید

بگید برای چی دعوت کردن؟پوزخند می زند:برای اینکه در آخر

دخترش موفق شد آریان را بکشونه اون ور….داخل می شویم

سعی می کنم دورترین نقطه از سردار بنشینم تیرداد:خیلی

نزدیک ننشستی؟مگه قایم موشکه؟این همه اومدیم همه مارو

ببینن به صرف نهار که نیومدیم می غرم:دقیقا قصدنداری من

بیام نزدیک سردار بشینم؟سری تکان می دهد:دقیقا قصدم

همینه…نفسم را کلافه رها می کنم:اون وقت شما فکر نمی

کنید اگر یکی از اون ها بابای کیارش رو بشناسه کار من

تمومه؟تیرداد روی صورتم خم می شود:آدم یا یکاری رو انجام

نمی ده یا وقتی می ده تا تهش می ره….پوزخند می زنم:تاکی

می خوای شعار بدی؟درست میان دعوا های ما صدای حورا

حالم را بد می کند:ببین کی اینجاست آقا تیرداد…زیرلب

عجوزه می گویم که باعث خنده تیردادمی شود ای جان چه

زیبامی خندد:سلام دخترخاله….پس حورا هم دخترعمو وهم

دخترخاله تیردادبودحورا با دیدن صورت من جا می خورد

لباس مجلسی کوتاه سنگ دوزی شده لجنی پوشیده لبخندی

تضاعی می زند گویی چقدر از دیدن من خوشحال

است:تیردادجان معرفی نمی کنی؟؟کسی کنارش می ایستد

شباهت بسیاری به حورادارد تیرداد حنثی نگاهش می کند

جلومی رود پوزخندی می زند و دست می دهد:سلام حلما

خانم…حورا دوباره سوال بی معنی اش را تکرارمی

کند:تیردادجان معرفی نمی کنی؟تیردادطعنه وارپاسخ می

دهد:فکرنمی کنم احتیاج به توضیح۳باره باشه سردار  آریان و

من..حورا لبخندی حرصی می زند:چندلحظه با من بیا

تیردادجان..حلماباچشمانش قصدتکه تکه کردن مرا دارد تیرداد

می رود آن روز نمی دانستم هردوخواهر می شوند بلای

جانم…:کجاباهام آشناشدید؟ای داد حالاچه دروغی سرهم می

کردم؟با نهایت خونسردی پاسخ می دهم:متوجه منظورتون

نمی شم…حرصی قدمی جلوبرمی دارد و لبخندمی زند:دقیقا

کی و کجا با تیردادآشناشدی؟ لبخندی حرص درآورمی زنم:شما

فضولی یامفتش؟حلماحرصی می گوید:دختره هرجایی

حاضرجوابی منومی کنی؟اخم هایم درهم می شود:لقب های

خودتوبه من نسبت نده…بحثمان را آمدن تیرداد و حوراپایان

می دهد:خانما بفرمایید شام…تیردادخوشمزگی می کند:عزیزم

بفرماییدشام…زیرلب بی مزه ای می گویم و به طرف میز

بزرگ می روم از خجالت شکمم که در می آیم فکرمی کنم باید

خودی نشان دهم:تیرداد…باتعجب دور دهانش را پاک می کند

و به طرف من برمی گردد حق دارد اولین  باریست که بدون

پیشوند و پسوند اورا صدا می زنم:بله..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
6 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Fatima
Fatima
2 سال قبل

عالی بود عشقم😙😙

👊atena😎
👊atena😎
2 سال قبل

عالی جون دل…

Fateme
Fateme
2 سال قبل

عالی عزیزم ♥️😘😍♥️

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x