پاییزه خزون پارت ۶۰

4
(4)

 

پاییزه خزون

خونه تو سکوت مرگباری بود ….دوس نداشتم این جو و آدمارو …پاهام ذوق ذوق میکرد ،از کف سرامیکا بلند شدم و لنگون لنگون به سمته آشپز خونه رفتم ،نگاهاشون روم سنگینی میکرد، ولی اهمیتی ندادم ، لیوان آب و پر کردم و از تو قرصایی که دکتره بهم دادش یه مسکن ورداشتم و خوردم رو صندلی کنار کانتر نشستم و سرمو رو کانتر گذاشتم ،گاهی اوقات نمیتونی عمق خستگیتو و تعیین کنی فقط میدونی دیگ جونی نداری تا بتونی تو این میدون اول که نه شاید آخر بشی ….کاشکی میشد بخوابیو بلند شی ببینی دیگ خسته نیستی دیگ از زندگی جانموندی ….صدای قرچ صندلی اومد که عقب کشیده شد
_نیومدم کارمو توجیح کنم چون میدونم توجیحی براش نیست هیچ جوره این پا دررفته و صورت کبودت از ذهنت پاک نمیشه ،من نامرد عالمم که هیچ وقت نفهمیدم پشت لبخندات چه درداییه ….پشت پلکای خندونت چه اشکایی که تا دمه چشمه اومده خشک شده ..‌.آره احمقم که به خواهر از برگ گل پاک ترم چیزای نا مربوط گفتم …..منه احمق که دارم الان اینجا نطق میکنم اون موقعِ عصبانیت مغزم قفل بود که حالیم نبود ،حالیم نبود اون شیری که مامانمون بهمون داد و دعا قرآنایی که خونده نمیتونه نتیجش چنین چیزی باشه حتی اگه خودشونم پیشمون نباشن ،منه احمق حالیم نبود که اون لقمه ای که بابام بهمون داد حلال بوده که الان به ابجیم چنین تهمتایی رو نزنم ….میدونی من بی غیرتم که غریبه ها میشن پناهگاه تنهاییای خواهرم ، ولی الان ،بعده این چند روز نگرانی که به هممون دادی اومدم اینجا ….رو به روت نشستم فقطم میخوام یه چیزی بهت بگم ، من اومدم که بشم مرحم دردات ،اومدم پیشت باشم تا از تنهاییات به غریبه ها پناه نبری ،اومدم خودم بشم پناهت که توروم بی غیرتیمو نکوبونن ،
صداش گرفته تر از همیشه بود
_ساحل مرد نیستی تا بفهمی وقتی یکی داره راجبه ناموست، خواهرت، هم خونت شر و ور میگه چه حالی میشی میشه یه چیزی شبیه همون جنون…..

هق میزدم و گریه میکردم ،دلم برا هممون میسوخت ،دوست نداشتم آراز و تو این وضعیت ببینم هر چقدرم که بهم بدی میکرد دوست داشتم همیشه سرش بالا باشه ،نه الان که جاذبه زمین داره سرشو تو خودش حل میکنه ،
_ساحل اومدم که باشم برا همیشه بدون زخم زدن ،فقط مرحمت ،فقط کوه پشت سرت ،
خندید و اشکاشو پاک کرد
_منو به غلامی قبول میکنی ؟!
خودمم نمیدونم داشتم میخندیدم یا داشتم گریه میکردم ،سرمو آوردم بالا به صورتش نگاه کرد ،نه نباید تو صورت کوه من ردی از اشک بمونه ،اون قهرمان منه آدما که دوس ندارن قهرمانشونو ضعیف ببیند.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان پاکدخت 3.4 (17)

بدون دیدگاه
    خلاصه: عزیزترین فرد زندگی آناهیتا چند میلیارد بدهی بالا آورده و او در صدد پرداخت بدهی‌هاست؛ تا جایی که مجبور به تن فروشی می‌شود. اولین مشتریش سامان معتمد…

دانلود رمان دژکوب 4.4 (5)

بدون دیدگاه
خلاصه: بهراد ، مرد زخم دیده ایست که فقط به حرمت یک قسم آتش انتقام را روز به روز در سینه بیشتر و فروزان تر میکند.. سرنوشت او را تا…

دانلود رمان تاروت 4.8 (4)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     رازک دختری از خانواده معمولی برای طرح دانشگاهی وارد شرکت ساختمانی بنام و مطرحی از یه خانواده پولدار میشه که درنهایت بعداز مخالفت هر…

دانلود رمان اسطوره 3.6 (43)

بدون دیدگاه
خلاصه رمان: شاداب ترم سه مهندسی عمران دانشگاه تهران درس می خونه ..با وضعیت مالی خانوادگی بسیار ضعیف…که برای کمک به مادرش در مخارج خونه احتیاج به یه کار نیمه…

دانلود رمان نهلان 3.3 (3)

بدون دیدگاه
  خلاصه: نهلان روایت زندگی زنی به نام تابان میباشد که بعد از پشت سر گذاشتن دوره ای تاریک از زندگی خود ، در کنار پسر کوچکش روزهای آرامی را…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
mehr58
1 سال قبل

اخیییی .عالیه

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x