رمان انرمال

رمان انرمال پارت ۴۸

بدون دیدگاه
      نه کیف مارک هرمس، اون یکی کیف رو که بیشتر یکبار مصرف میشد تلقیش کرد رو به سمت گرفت و گفت:     -الوعده وفا! اینم درصدی…
رمان انرمال

رمان انرمال پارت ۴۷

۱ دیدگاه
        بیخیال و بیتفاوت یه تیکه از پیتزا رو برداشتم و جواب دادم:     -یعنی اینکه بحثمون شد گفت میره منم بهش گفتم هری!چه بهتر!  …
رمان انرمال

رمان انرمال پارت ۴۶

۱ دیدگاه
      و خندید و در ادامه گفت:     -اوه اوه! چقدر دستات سردن‌‌‌….     میدونستم اون روز جلوی مدرسه یکم زیادی باهاش پیش رفته بودم اما…
رمان انرمال

رمان انرمال پارت ۴۵

۱ دیدگاه
      پوزخندی زدم.پس بابام قصد داشت هرجور شده منو تحت فشاد بزاره.کاری کنه جایی واسه رفتن نداشته باشم و تقریبا آواره بشم که به غلط کردن و شکر…
رمان انرمال

رمان انرمال پارت ۴۴

بدون دیدگاه
      چون اینو گفت خودمو کشیدم عقب و واسه فرار از نگاه های کنجکاوش شروع کردم وررفتن با گوشواره ام . مثل اینکه همچین هم از همه چیز…
رمان انرمال

رمان انرمال پارت ۴۳

بدون دیدگاه
    بند کوله ام رو روی اون یکی دوشم انداختم و حین خروج از خونه زیر لب با خودم زمزمه کردم:     “به خیالت من هیچ جارو ندارم…
رمان انرمال

رمان انرمال پارت ۴۲

بدون دیدگاه
        آب دهنمو قورت دادم و از همون زاویه که من زیر بودم و اون رو بهش خیره شدم. صورتش هیچ حالتی نداشت‌‌ و همین بی حالتی…
رمان انرمال

رمان انرمال پارت ۴۱

۱ دیدگاه
    چندتا کلمه رو امتحان کردم اما باز نشد که نشد. نه اون رقمهارو…نه اون کلمات احتمالی که از علاقه ی آشکارش به ورزش بوکس نشات میگرفت. حدس دیگه…
رمان انرمال

رمان انرمال پارت ۴۰

بدون دیدگاه
          ژولیده ، بی حوصله و کِسل به سمت آشپزخونه رفتم. چرخی توی آشپزخونه ی کوچیکشون زدم ودرنهایت به سمت یخچال رفتم. درش رو باز کردم…
رمان انرمال

رمان انرمال پارت ۳۹

۲ دیدگاه
      بدون اینکه واکنشش رو پیش بینی کنم گفتم:   -تو بیا پایین بخواب من برم رو تخت!     تکون دادنهای دستش کار خودش رو کرد و…
رمان انرمال

رمان انرمال پارت ۳۸

۱ دیدگاه
      خودمو پرت کردم تو آغوشش و دست و پاهامو دور بدنش حلقه کردم. چنان سفت گرفته بودمش و پشت سرهم جیغ میکشیدم و می لرزیدم که با…
رمان انرمال

رمان انرمال پارت ۳۷

بدون دیدگاه
        کیفمو از روی دوشم پایین آوردم و قدم زنان جلو رفتم. خبری از خودش توی هال کوچیک خونه ی فسقلیشون نبود! چند قدمی جلو رفتم و…
رمان انرمال

رمان انرمال پارت ۳۶

۱ دیدگاه
          به محض اینکه ماشین رو نزدیک به خونه نگه داشت بی فوت وقت در رو باز کردم و پیاده شدم و بدون اینکه حتی پشت…
رمان انرمال

رمان انرمال پارت ۳۴

۱ دیدگاه
      همینجور داشتم قدم‌برمیداشتم که یه ماشین از پشت بهم‌نزدیک شد و سرعتش رو کم کرد. توجهی نکردم و تو ذهنم به این فکر کردم که خب اینم…