رمان انرمال پارت ۴۱

4.3
(18)

 

 

چندتا کلمه رو امتحان کردم اما باز نشد که نشد.

نه اون رقمهارو…نه اون کلمات احتمالی که از علاقه ی آشکارش به ورزش بوکس نشات میگرفت.

حدس دیگه ای تو این شرایط خم به فکرم نرسید که امتحان کنم هر چند که نمیشد هم دیگه امتحان کنم چون بیص از پنج بار مجاز به این کار نبودم.

کمی صبر کردم و بعد

خواستم عدد دیگه ای رو امتحان کنم که درست همون موقع صدای باز شدن در به گوشم رسید و من دستپاچه و با ترس و هول زدگی خودمو کشیدم کنار و چسبیدم به مبل.

کوسن رو گذاشتم تو بغلم و وانمود کردم مشغول تماشای فیلم هستم!

آرمین دستهاش رو خشک کرد و اومد لم داد رو کاناپه و اولین کاری هم که کرد این بود که خم بشه و موبایلش رو برداره.

از گوشه چشم نگاهش کردم.

یعنی صحرا صداقت میخواست باهاش قرار بزاره؟یعنی اصلا رفته بود دیدن و تماشای مسابقه اش؟

یعنی باهمدیگه سر و سری دارن !؟

اه اه اه !

از اون دختره ی افاده ای بیزار و متنفر بودم!

از اون دختری که همیشه سیس و ژست رئیسهارو میگرفت و گمون میکرد از دماغ فیل افتاده!

 

سرش رو چرخوند سمتم و پرسید:

 

 

-تو به گوشی من دست زدی؟

 

 

عین سگ بو میکشید!

مشامش رو باید تحسین میکردم یا حس قویش رو؟

و من گرچه اینکارو کرده بودم اما کاملا حق به جانب و با اعتماد به نفس فراوانی جواب دادم:

 

 

-پع! عجبااااا ! رو رو برم! چرا میخوای تهمت بیخودی بزنی!؟

من آخه چرا باید به گوشی تو دست بزنم ؟

کلا مشخصه دنبال بهونه ای هی به من بپری…

واقعا که برات متاسفم!

این رفتار اصلا در شان تو نبود و نیست.خودتو درست کن…خودتو اصلاح کن و دست از قضاوت و تهمت زدن بردار…

 

 

اجازه داد تا تمام حرفهام رو بزنم و بعد خونسرد و آروم پرسید:

 

 

-پس دست نزدی!

 

 

چشم غره ای بهش رفتم و گفتم:

 

 

-معلومه که نه!

 

 

سرش رو به آرومی جنبوند و گفت:

 

 

-آها ! که اینطور…پس این عکسای عممه که داره تلاش میکنه قفل گوشی رو باز بکنه!

 

 

اینو گفت و برای اینکه منظورش رو از زدن این حرف واضحتر برسونه، موبایلش رو مقابلم گرفت یکی یکی عکسهایی که سیستم امنبت گوشی با استفاده از دوربین جلو ازمنی که در تلاش بودم تا قفلش رو وا کنم گرفته بود، رو یکی یکی نشونم داد!

 

 

 

 

عکسهایی که سیستم امنیت گوشی با استفاده از دوربین جلو ازمنی که در تلاش بودم تا قفلش رو وا کنم گرفته بود، رو یکی یکی نشونم داد!

با هر عکس که تو هر کدوم هم قیافه ی من خیلی زشت و از نمای کلوز آپ افتاده بود، ذره ذره تحلیل میرفتم و هی سرم بیشتر خم میشد و میرفت تو یقه ام!

 

لبهامو روی هم اونقدر فشردم که تبدیل شدن به یه خط صاف!

نمیدونستم تو همچین شرایطی چیبگم یا چه جوابی بهش بدم که از زیر این نگاه های سنگینش در برم!

 

اونقدر نگاهم کرد که دوباره خودم رو کشیدم بالا و سرمو چرخوندم سمتش و با عصبانیت گفتم :

 

 

-عجب آدمی هستیاااا ..چرا تهمت میزنی ؟!

من فقط…فقط دستم خورد!

 

 

چپ چپ نگاهم کرد.ابروهاش بالا رفتن و از چشمهاش فاصله گرفتن.

سرش رو آروم آروم تکون داد و گفت:

 

 

-آها ! خیلی اتفاقی پنج بار دستت خورد!

 

 

لبمو گزیدم و باز از سر نداشتن جواب خیره شدم به رو به رو.

اینبار واقعا دیگه نمیدونستم چی بگم و چه بهونه ای واسه رفع خودم از خطر به زبون بیارم واسه همین کوسن رو سفت تو بغل گرفتم و نه با صدای محکم و طلبکارانه بلکه پچ پچ کنان گفتم:

 

 

-خب شد دیگه…پنج بار اتفاقی دستم خورد!

 

 

یه اشاره به فاصله ی من تا گوشی کرد و با حرص گفت:

 

 

-تو از کی تاحالا مجید دست دراز شدی من خبردار نشدم!؟

 

 

اینو گفت و خودش رو کشید سمت من.به محض انجام اینکار خیلی غریزی خودمو کشیدم عقب تر و کنج کاناپه جمع شدم و گارد گرفتم و گفتم:

 

 

-به من نزدیک شدی نشدیااااا آرمین….

 

 

اصلا توجه نکرد و چهار چنگولی اومد سمتم.

بهم نزدیک شد و دستهاش رو دو طرف بدنم قرار داد و این فاصله اونقدر کم شد که صورتش با صورتم نیم وجب بیشتر دور نبود!

آب دهنمو قورت دادم و از همون زاویه که من زیر بودم و اون رو بهش خیره شدم.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 18

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
هیشکی
هیشکی
1 سال قبل

رمانت قشنگه و متفاوت ولی الان روز به روز داره کمتر میشه
بیشترش کن لطفا که ازش زده نشیم مثه بقیه رمانا

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x