رمان بوی نارنگی پارت۱۴۴

۱ دیدگاه
        با صدایی گرفته به زور گفتم – نه نخورد   – میدونم میشناسمت   به سمت در رفت اما دستش به دستگیره نرسیده به خاطر تکان…

رمان بوی نارنگی پارت ۱۴۳

بدون دیدگاه
    گیج بودم… سردرگم.. حالم بد بود.. از او.. از مونا و رفتارهایش.. از خودم.. از اجبارها.. حماقت ها و بدبختی هایم… حتی از مرصاد که نمی‌دانم کجاست و…

رمان بوی نارنگی پارت ۱۴۱

۴ دیدگاه
    قلبم انگار توی دهانم بود که نفسم را حبس کرده لبهایم را چفت کردم تا بیرون نپرد   بیخیال نسبت به حالم قدم زنان در اتاقش چرخی زد…

رمان بوی نارنگی پارت 140

۳ دیدگاه
  واقعا سیمین خانم از همان یک کلمه انقدر به او توپیده بود که اینطور عصبانیست؟   دستهایش را دو طرفم روی در کمد گذاشت با اخم پرسید – ازم…

رمان بوی نارنگی پارت۱۳۹

۱ دیدگاه
    برخلاف مونا و من، او لبخند زده دست پشت کمرم گذاشت حس کردم از رفتارم که شبیه به خودش بود خوشش آمد   – خوبه همینطوری تا شب…

رمان بوی نارنگی پارت ۱۳۸

بدون دیدگاه
    صدایم پایین تر آمده آرام تر گفتم – چی شده؟ از چی دلخوری که آروم نمیشی؟ که اینطوری روزگارو به جفتمون زهر کردی؟ چرا حرف نمیزنی به جای…

رمان بوی نارنگی پارت ۱۳۷

۳ دیدگاه
    کاملا واضح بود که از حضورش خجالت می‌کشد، حتی از گرفتن دستم هم سر به زیر شد اما نمی‌توانستم سهل انگاری کنم شاید واقعا چیز دیگری باشد  …

رمان بوی نارنگی پارت ۱۳۶

۱ دیدگاه
    انگشتان هر دو دستش روی ساعد دستهایم فشرده شد… عمیق بوسیدم… چنان که تمام حجم لبهای کمی برجسته‌اش را بین لبهایم حس کنم… طوری که شدت ضربان قلبم…

رمان بوی نارنگی پارت ۱۳۴

۲ دیدگاه
    سرش پایین آمده زل زده به لبهایم ملایم و آرام فوت کرد، اخم صورتش هر لحظه بیشتر می‌شد و سرش جلوتر می آمد اما نگاهش انگار گیج بود…

رمان بوی نارنگی پارت ۱۳۳

بدون دیدگاه
    مکث کرد – فقط یادم رفت با سارا تماس بگیرم… الانم هر چقدر تماس میگیرم جواب نمیده   ابروهایم بالا پرید – رفتین لباس عوض کنید که گفتین…

رمان بوی نارنگی پارت ۱۳۲

۱ دیدگاه
    سیمین خانم جوابش را داد – بهار نارنج داره، حالا هوس چی داری بذارم واسه ناهار؟   اخم کرد – دیگه چی؟ با این حالتون به فکر هوس…