رمان خورشید و ماه پارت 112 سال پیشبدون دیدگاهننه جان به اون نگاه کرده و گفت _ تو بگو چی شده اینا که هیچی نمیگن من دارم سکته میکنم احمد کجاست ؟ دایی رفت و کنار ننه جان…
رمان خورشید و ماه پارت102 سال پیشبدون دیدگاههیچ جور من یکی نمیتونستم بهش بگم چون حال خودم هم باهاش بد میشد تا رسیدیم به گیلان شب شده بود هیچکس توی ماشین حوصله حرف زدن نداشت تا گیلان…
رمان خورشید و ماه پارت 92 سال پیشبدون دیدگاهبا یاد علاقه بابا به گیلان و جوری که از سرسبزی گیلان حرف میزد و اون لحظات من به این فکر میکردم که بابا چرا هر وقت از گیلان صحبت…
رمان خورشید و ماه پارت 82 سال پیشبدون دیدگاهچشم هام باز کردم بعد از چند ثانیه چشم هام که به نور عادت کرد و همه چیز رو به یاد اوردم حالا چکار کنم بابا مرده بود باید چکار…
رمان خورشید و ماه پارت 72 سال پیش۲ دیدگاهاینکه ممکن ۷ تا خط ساده نباشه داشت دیوونم میکرد رو به زینب گفتم بیا بریم بیمارستان زینب هم دست کمی از من نداشت فقط با تکون دادن سرش موافقت…
رمان خورشید و ماه پارت 62 سال پیشبدون دیدگاه_واقعیت اینه که قبل از غش کردن بابا من از همسایمون یه جعبه گرفتم که بهم گفت حتما باید بدم به بابا من وقتی جعبه را دادم رفتم تو اتاقم…
رمان خورشید و ماه پارت 52 سال پیش۲ دیدگاهمنتظر دایی شدم نیم ساعت تا اومدنش طول کشید با دیدنش از جا بلند شدم به طرفم اومد زن دایی و زینب (دختر داییم )هم اومده بودن بعد از سلام…
رمان خورشید و ماه پارت 42 سال پیشبدون دیدگاهو به من و مامان گفت لطفا آروم باشید و ارامشتون حفظ کنید یعنی چی چی میخواست بگه که همچین حرفی میزد دیگه داشت من میترسوند _پدرتون توی وضعیتی هست…
رمان خورشید و ماه پارت 32 سال پیشبدون دیدگاهدر خونه را باز کردم به همه سلام کردم بابا روی مبل روبروی TV نشسته بود به سمتش رفتم جعبه را به سمتش گرفتم و گفتم _اقای محمدی داد گفت…
رمان خورشید و ماه پارت 22 سال پیشبدون دیدگاهبه سمت ماشینم رفتم سوار شدم حالا کجا باید میرفتم تصمیم گرفتم یه اهنگ بزارم که پر انرژی برم شهربازی اهنگ Diamondsگذاشتم همین طور که داشتم میرفتم یه خاطره از…
رمان خورشید و ماه پارت 12 سال پیش۷ دیدگاهSun&moon طمع وصال گفتی که به کیش ما حرام هست تو بگوم که خون عاشق به کدام دین حلال است به دیوار روبروم نگاه کردم درست نیست مطمئنم دارم…