رمان رویاهای سرگردان پارت۱۲

بدون دیدگاه
    لبخندی زد: -کی گفته کار خودت رو نکنی النازجان، تا وقتی که بتونی دوباره سرمایه‌ت رو جمع‌و‌جور کنی و آتلیه‌ت رو راه بندازی می‌تونی کار پیشنهادی منو انجام…

رویاهای سرگردان پارت ۱۱

بدون دیدگاه
      دیدن‌شان در طبقه‌ی پایین تمام آن حس‌های منفی را که داشتند تبدیل به کینه می‌شدند، از من دور کرد. من آدم کینه‌ورزیدن رو‌دررو نبودم. احتمالاً وقتی به…

رویاهای سرگردان پارت ۱۰

بدون دیدگاه
  مطمئن بودم کارم درست است؛ اما قدرت ثابت‌کردنش را به شوهر عمه‌پری نداشتم. شاید به‌خاطر لحن زیادی محکم و حق به جانبش! یا ناسپاسی‌نکردن در جواب کمکی که کرده…

رمان رویاهای سرگردان پارت ۶

بدون دیدگاه
      زیر‌چشمی به بالا‌رفتنش نگاه می‌کردم تا لحظه‌ای که کامل از مقابل چشمانم دور شد. دفعه‌ی دیگر نمی‌گذاشتم کار را به اینجا بکشاند. من بمانم و یک ابرویی…