رمان زنجیر وزر پارت ۲۰۲2 سال پیشبدون دیدگاه دوست داشتم از نگاه خندان و پر منظور نازلی سرم را بر دیوار بکوبم و اروند را بخاطر این توجه های افراطیاش تکه تکه کنم. -نازلی…
رمان زنجیر وزر پارت ۲۰۱2 سال پیشبدون دیدگاه این کارو نکن افرام. منو از خودم متنفر نکن! یه کار نکن حس کنم که دیشب به زور بهت دست زدم! -اروند… -این رفتارهای افراطی چیه خانومم؟…
رمان زنجیر و زر پارت ۲۰۰2 سال پیشبدون دیدگاه اروند: از حالات افرا نگران شده بود. صد البته که هرگز بدون اجازهاش به او دست نمیزد. با هیچ عنوانی تا وقتی که…
رمان زنجیر و زر پارت ۱۹۹2 سال پیش۲ دیدگاه افرا: تا اروند بلند شد نفس راحتی کشیدم. خیسی پاهایم هر لحظه بیشتر میشد و اگر کمی دیگر در اتاق میماند قطعاً متوجه حال بدم…
رمان زنجیر و زر پارت ۱۹۸2 سال پیشبدون دیدگاه آرام شروع به حرف زدن در گوشم کرد و چنان حسی در صدایش وجود داشت که نتوانستم مانع قلبم شوم و بیش از قبل به تن عضلانیاش…
رمان زنجیر و زر پارت ۱۹۷2 سال پیشبدون دیدگاه سیگارش را خاموش کرد و خود را تسلی داد. آن عشوه گر معصوم فقط و فقط به خودش تعلق داشت. آن تن شگفت انگیز…
رمان زنجیر و زر پارت ۱۹۶2 سال پیشبدون دیدگاه آنقدر با مهربانی نوازشم کرده بود، آنقدر برایم صبر کرده بود که تمام استرس و پریشان حالیام رفته بود و این مرد زیادی مرا از بَر بود!…
رمان زنجیر و زر پارت ۱۹۵2 سال پیشبدون دیدگاه -ار..اروند سر در گردنم فرو بُرد و لالهی گوشم را به نرمی بوسید. -جون اروند؟ چی میخواد عمر من؟ کاش میشد با…
رمان زنجیر و زر پارت ۱۹۴2 سال پیشبدون دیدگاه حرص، عشق، خواستن، هوس، شور، شیدایی و وصال دیگر داشت نفسش را میبرید و در این لحظه باید اتفاقی شبیه مرگ میافتاد تا بتواند بیخیاله شعله های خواستنی…
رمان زنجیر و زر پارت ۱۹۳2 سال پیشبدون دیدگاه از پشت سر دستش را گرفتم و زمزمه وار گفتم: -میشه نگام کنی؟ تکان ریزی که شانهاش خورد را به چشم دیدم و بعد…
رمان زنجیر و زر پارت ۱۹۲2 سال پیشبدون دیدگاه دهانم بیشتر از این باز نمیشد. قطعاً بیش از این توانایی کش آمدن نداشت! -هر مردی تو این دنیا یه سبکیرو میپسنده. یکی میگه…
رمان زنجیرو زر پارت ۱۹۱2 سال پیشبدون دیدگاه -گاهی وقت ها با کوچیک کردن خودت آدمی که کنارته رو هم لِه میکنی و الآن اِنقدر زیر سنگینی حرفات دارم لِه میشم افرا که دلم میخواد… …
رمان زنجیرو زر پارت ۱۹۰2 سال پیش۲ دیدگاه شوکه به جای خالیاش خیره شد و عصبانی از کشوی کنار تخت پاکت سیگارش را بیرون کشید. روشنش کرد و کام عمیقی گرفت. شعلهی خشمی…
رمان زنجیر و زر پارت۱۸۹2 سال پیشبدون دیدگاه برای امشب همینقدر صمیمیت کافی بود! خیلی بیش از قبل به هم نزدیک شده بودند و داشت برای تصاحب کامل جان میداد اما نمیشد! …
رمان زنجیر و زر پارت ۱۸۸2 سال پیشبدون دیدگاه در همان حال برای خود خط و نشان کشید که باید خودت را کنترل کنی! نباید با حرکات تند و وحشیانه معصومیت دستوپا…