رمان زنجیر و زر پارت 1872 سال پیشبدون دیدگاه افرا: زمانی که اروند در را پشت سرش بست و تیشرتش را درآورد، همه چیز از خاطرم رفت! تمام چند ساعتی که بخاطر دلتنگی برای…
رمان زنجیرو زر پارت ۱۸۶2 سال پیشبدون دیدگاه نگاه پر حس نازلی هنگام رفتن کمی حالش را بهتر کرد. اما فکرش به شدت مشغول افرا شده بود. نخودچی کوچکش آشفته بود و با…
رمان زنجیرو زر پارت ۱۸۵2 سال پیشبدون دیدگاه یک راست بر سر اصل مطلب رفت و همانطور که دست هایش را روی میز ستون میکرد، خیلی جدی گفت: -نازلی خودتم خوب میدونی که اگه تو…
رمان زنجیر و زر پارت ۱۸۴2 سال پیشبدون دیدگاه اروند: گونه های سرخ شدهی افرا و ناله های زیرلبیاش نگرانش میکرد. -افرا؟ عزیزم؟ بیدار نمیشی؟ -… -خوشگل من؟ هیچ ری…
رمان زنجیر و زر پارت ۱۸۳2 سال پیشبدون دیدگاه موضوعاتی که حتی ناخواسته دوست نداشتم به آن ها بیاندیشم اما دکتر خسروی دانسته روی آن ها دست میگذاشت. بیشتر جلسه در موردشان صحبت میکرد…
رمان زنجیر و زر پارت ۱۸۲2 سال پیشبدون دیدگاه قبل ترها استادشان بوده و اروند میگفت در حال حاضر جز او به شخص دیگری دورواطرافش اعتماد ندارد که بخواهد مرا به دستش بسپارد. اوایل…
رمان زنجیر و زر پارت ۱۸۱2 سال پیشبدون دیدگاه -سلام آآ شما اینجایید؟ من فکر کردم اومدید منو ببینید! دکتر خسروی مردانه با اروند دست داد و لبخندی به رویم زد. -سلام دخترم…
رمان زنجیر و زر پارت ۱۸۰2 سال پیشبدون دیدگاه حرارت بینمان جریان یافت و در این لحظه هیچ چیز جز بوسه های جادوییاش نمیخواستم. اما قبل از آن که به وصال شیرینمان برسیم، با صدای…
رمان زنجیر و زر پارت ۱۷۹2 سال پیشبدون دیدگاه پاسپورت و مدارکش را نیز برای تمدید مهلتشان برداشته بود. زمانی که داشت این ها را برایم تعریف میکرد هنوز هم متعجب بود و…
رمان زنجیر و زر پارت ۱۷۸2 سال پیشبدون دیدگاه به والله قسم که نبود…! گوشهی پیراهن بلند و گلدار تابستانیام را گرفتم و آرام از سه پلهی چوبی و زیبا بالا رفتم. …
رمان زنجیر و زر پارت ۱۷۷2 سال پیشبدون دیدگاه نفس راحتی کشید و قبل از آنکه چیزی بگوید، سریع ادامه دادم؛ -خیلی زیاد دوست دارم از همون روز اولی که دیدمت عاشقت شدم. من…
رمان زنجیر و زر پارت ۱۷۶2 سال پیشبدون دیدگاه گونه هایم سرخ شد. -اروند من… من زیاد این اسمو دوست ندارم نکه فکر کنی بخوام لج کنم نه اما… -خوشگل من؟ سر…
رمان زنجیر وزر پارت ۱۷۵2 سال پیشبدون دیدگاه -خیلی زود تکلیف نفس و بچه روشن شد. بعد اون سه سال تموم دنبالت اومدم افرا! بابام رفته بود. آراد هنوز خیلی بیتجربه بود. هانی افسرده شده…
رمان زنجیر وزر پارت ۱۷۴2 سال پیشبدون دیدگاه البته نکه از نفس ناراحت شود، شوک و شکستنش بخاطر دوستی بود که زمانی حکم برادرش را داشت! ابروهایم درهم پیچیدند. درست…
رمان زنجیر وزر پارت ۱۷۳2 سال پیشبدون دیدگاه شوکه دهانم بسته شد. -چه انتظاری داشتی افرا؟ انتظار داشتی با وجود اینکه اون زن میگفت بچهی منو حاملهس، با وجود اینکه داشت درد زایمان میکِشید…