رمان اردیبهشت پارت ۵۴3 سال پیش۲ دیدگاه صداش می لرزید . حلقه اشک کمرنگی که چشم هاش رو خیس کرده بود ، باعث می شد چهره ی آرام رو تار ببینه . بغض به گلوش…
رمان اردیبهشت پارت ۵۳3 سال پیش۳ دیدگاه ترس و نگرانی به تمام وجودش غلبه کرد . سیگارها رو روی میز انداخت و با همه ی سرعتش دوید به سمت پله ها . آرام هنوز…
رمان اردیبهشت پارت ۵۲3 سال پیشبدون دیدگاه – بفرمایید عزیزم ! آرام به استیشن نزدیک شد … سعی کرده بود لبخند بزنه . – سلام . می خواستم در مورد شرایط استخدامِ نیرو بپرسم…
رمان اردیبهشت پارت ۵۱3 سال پیشبدون دیدگاه امیر رضا از خوشحالی روی پاهاش بند نبود … . وقتی آرام رو توی خونه دید چنان جیغی زد که گوش های آرام شروع کردن به سوت کشیدن ……
رمان اردیبهشت پارت ۵۰3 سال پیش۱ دیدگاه آرام سر جا بی حرکت باقی موند ، نه چون دوست نداشت از گفته ی فراز تمرد کنه … بیشتر به این خاطر که حس می کرد از…
رمان اردیبهشت پارت ۴۹3 سال پیش۱۲ دیدگاه باید به این زندگی سر و سامون می داد . با دوری کردن شب توی ماشین خوابیدن به چیزی نمی رسید . باید آرامو وادار می کرد به…
رمان اردیبهشت پارت ۴۸3 سال پیش۱۱ دیدگاه از سکوتی که توی خونه چنبره زده بود … دلش هری ریخت . دسته ی چمدون رو گرفت و دنبال خودش کشید و داخل رفت . …
رمان اردیبهشت پارت ۴۷3 سال پیش۲ دیدگاه آرام مات و مبهوت ساکت شد ، و ارمغان به شوخی تلخی که کرده بود لبخند زد . صدای زنگ موبایل ارمغان که بلند شد ، با…
رمان اردیبهشت پارت ۴۶3 سال پیشبدون دیدگاه فراز سر جا موند و متحیر نگاهش رو در جمع چرخوند … بقیه چه فکری در موردش کرده بودن ؟ اینکه می خواست دست روی آرام بلند کنه…
رمان اردیبهشت پارت ۴۵3 سال پیشبدون دیدگاه آرام از میون دندون های بهم چفت شده اش غرید : – دستم رو ول کنید ! فراز دستش رو رها کرد و با لحن نسبتاً…
رمان اردیبهشت پارت ۴۴3 سال پیشبدون دیدگاه اون مدل که اسم آرام رو به زبون آورد …. نرم ، صمیمی و راحت … باعث شد قلب آرام از نفرت توی سینه اش تند بتپه .…
رمان اردیبهشت پارت ۴۳3 سال پیشبدون دیدگاه فصل یازدهم : نشسته بود روی لبه ی تختخوابش و به صداهای اطرافش گوش می کرد … سکوت مطلق ! انگار یکی گرد مرگ پاشیده بود به…
رمان اردیبهشت پارت ۴۲3 سال پیشبدون دیدگاه کف دست لرزونش رو به طرفِ اون گرفت و تهاجمی و دیوانه وار نگاهش کرد . فراز با ناباوری نگاهش کرد : – آرام … –…
رمان اردیبهشت پارت ۴۱3 سال پیش۱ دیدگاه فراز چشماشو باز کرد و نگاه گیجی به خواهرش انداخت … انگار درست نفهمیده بود منظورش رو . – چی ؟! – به من زنگ زد…
رمان اردیبهشت پارت ۴۰3 سال پیشبدون دیدگاه سر کج کرد و با دیدن شماره ی خونه ی خانم توسلی … قلبش از جا کنده شد . مجید بود ؟! … یعنی ممکن بود اون…