رمان لیلیان پارت ۵۳ 3.7 (32)

بدون دیدگاه
      پسرکم در آغوش کثیف او گریه میکند، تلاشی برای ساکت کردنش نمیکند. به نظرم این پنج شش ثانیه به اندازهی پنج شش دقیقه طول میکشد تا زبانم…

رمان لیلیان پارت ۵۲ 4.8 (23)

۴ دیدگاه
      دارم میگم دختره سلیطه ست، ننه اش بدتر از خودشه، حالا چون برای حفظ ظاهر یه چادر سرش میکنه، شد نجیب و قدیسه؟ مامان میگوید: – تهمت…

رمان لیلیان پارت ۵۱ 4.4 (21)

بدون دیدگاه
      برایم سخت است اما به نظر خودم بهترین کار را کردهام! مجبور میشود برگردد. مادر هم انگار متوجه چیزهایی شده که خصمانه نگاهم میکند و میپرسد: –…

رمان لیلیان پارت ۵۰ 4 (23)

بدون دیدگاه
      بعدم، از قدیم میگفتن اونی که گوشو بخواد باید گوشوارهام بخواد. اما تو برعکسی؟! گوشواره رو میخوای و خو د گوشو نه؟! بچهاشو میخوای و خودشو نمیخوای؟…

رمان لیلیان پارت ۴۹ 3.7 (27)

۱ دیدگاه
      سمتش میدوم و او را محکم به آغوش میکشم. تمام روزهایی که در اینخانه میانمان به بحث و قهر و دعوا گذشته را به یاد میآورم. بی…

رمان لیلیان پارت ۴۷ 4.3 (25)

بدون دیدگاه
    “خواب و بیدارم اما میفهمم که برخلاف هرروز صبحانه نمیخورد و کمی زودتر از خانه بیرون میزند. با سردردی وحشتناک چشم باز میکنم و احساس ضعف و سرگیجه…

رمان لیلیان پارت ۴۶ 3.6 (28)

بدون دیدگاه
      “برس را به موهایم میکشم. در اتاق بوی عطر سیدعلیرضا زیر بینیام میزند و تهوعی که چندروزیست با آن دست و پنجه نرم می،کنم تشدید میشود. نمیخواهم…

رمان لیلیان پارت ۴۵ 4.5 (28)

۱ دیدگاه
            ” علیرضا ”   پاهایم یاری‌ام نمی‌کنند تا سمت ماشین بروم. کمی در محوطه می‌مانم و بعد پشت فرمان می‌نشینم. با کلافگی پیشانی‌ام را…

رمان لیلیان پارت ۴۴ 4.2 (26)

۲ دیدگاه
    نفسم در حال بند آمدن است اما قصد ندارم کم بیاورم، نه، دیگر نه‌.   تقریباً روی تخت هولم می‌دهد و با خشم یکی یکی لباس‌های خودش را…

رمان لیلیان پارت ۴۳ 4.5 (21)

بدون دیدگاه
    ” علیرضا ”   با رفتار و اخم‌های درهمش، خصوصاً این‌که اجازه نداد کمکش کنم، آبرویم را برده دختره‌ی سرتق. سوار می‌شوم و نگار هم روی صندلی پشتی…

رمان لیلیان پارت ۴۲ 4.5 (23)

بدون دیدگاه
    تلخ می‌خندم و می‌گویم:   – مشکل همینه، مشکل همینه که ما نمی‌تونیم باهم صحبت کنیم. مشکل اینه که ما حرف اولی به دومی نرسیده، می گ‌پیچیم به…

رمان لیلیان پارت ۳۹ 3.9 (25)

بدون دیدگاه
        کنار یک‌دیگر در ماشین جای گرفته‌ایم. کمی از مسیر را رفته و سکوت میانمان را می‌شکند و می‌گوید:   – چرا ناراحتی لیلیان؟   شیشه را…