پاییزه خزون پارت ۴۳

۲ دیدگاه
پاییزه خزون کارای شرکتو انجام دادم ….چند تا از ایمیلای شرکتم که انگلیسی بود ترجمه کردم و برای مهرشاد و آراز ایمیلشون کردم ….پیشنهادای کاریِ خوبی بودش ،قطعا برای آینده…

رمان به تلخی حقیقت پارت 36

۲ دیدگاه
☆اریکا…☆ امروز ، همون روزی بود که میخواستن ببرنم تیمارستان ، یا به قول خودشو آسایشگاه روانی..! پوزخندی زدم و دست اریکو گرفتم ، به طبقه پایین که رسیدم ،…

پاییزه خزون پارت ۴۲

۳ دیدگاه
  پاییزه خزون حدود یه ساعتی با بچها گپ زدمو سریع ازشون خداحدافظی کردم و رفتم سمته مترو…. یادم افتاد باید یه سری مدارک و به مهرشاد و آراز تحویل…

رمان او_را پارت سوم☆

۴ دیدگاه
#او_را #قسمت_سوم ماشینو نگه داشتم -گمشو پایین😠 -چی؟مگه چی گفتم؟☹️ -گفتم خفه شو و گمشو پایین…😡 هرزه تویی که معلوم نیست زیر اون چادرت چه خبره… سری به نشونه تاسف…

رمان او_را پارت۲☆

۳ دیدگاه
-ترنم خوشگلم! پاشو بیا شام بخوریم… پاشو مامانم… -مامان بدنم درد میکنه، بذار بخوابم،میل ندارم.نمیخورم 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸   💗#او_را …💗 #قسمت_دوم   ترنم خسته ام حال حرف زدن ندارم.پاشو بریم… -مامانمممم…..…

رمان ورطه دل پارت ۱۰

۲۸ دیدگاه
.امشب قراربود برای صرف شام مادر وپدر آریان بیایند بی حوصله دستی به بلوز کوتاهم می کشم و از اتاق بیرون می روم خدمه در تکاپو هستند عمه مینا اشکال…

رمان به تلخی حقیقت پارت 35

۱۴ دیدگاه
ــ هی دختر! اونجا چیکار میکنی نصف شب؟! تا صدای اون یارو اومد ، لبخند از رو لبم ماسید و آرسام و دلوینم محو شدن … +به تو ربطی داره؟!…

رمان عشق خلافکار پارت 52

۳۳ دیدگاه
ناباور ازین اتفاق ، پامو تا جایی که راه داشت روی پدال گاز فشار میدم به سمت عمارت آدرین میرونم….. ازون جایی که میشناختنم درو برام باز میکنن. به طرف…

رمان ورطه دل پارت ۹

۳۶ دیدگاه
….در آشپزخانه منتظر می مانم صدای احوال پرسی سوهان روحم می شود مگر چند نفر بودند که این همه همهمه بود؟ لحظه ای سکوت دورباره شروع می شود خدمتکار با…
رمان پسر بد

رمان پسر بد پارت 32

۳۲۰ دیدگاه
&& ویلیام && بهش زل زدم که دستبند به مچ دستاش زدن … با تنفر بهم خیره شده بود … سری به نشونه ی تاسف تکون دادم براش … خودش…

رمان به تلخی حقیقت پارت 34

۶۶ دیدگاه
“امشب ساعت یک میام پیشت …” اریک و کارولین و مامان و بابا وایستاده بودن رو به روم و با چهره فوق العاده غمگینشون نظاره گرم بودن … انگار که…

رمان به تلخی حقیقت پارت 33

۱۷ دیدگاه
انگار تازه یادم اومد خواب دیدم … لبخند مصنوعی به چهره نگرانش زدم و گونشو بوسیدم … +خواب دیدم ، نگران نباش … دستمو گرفت و نقشه رو بهم گفت…

پاییزه خزون پارت ۴۱

۲ دیدگاه
  پاییزه خزون هوفف ،استاد روانشناسیمون اومدو کل دوساعتو یه راست درس داد ….مغزه هممون پوکیده بود .. دیگ داشتم چرت میزدم …گوشیمو یواشکی درآوردم نتمو روشن کردم ، آراز…

پاییزه خزون پارت۴۰

۲ دیدگاه
  پاییزه خزون پای گوشی خشکم زده بود،من فک نمیکردم داستان این شکلی شه…. نمیدونم چیشد و چی گفتیم ولی وقتی به خودم اومدم صدای بوق ممتده گوشی رو نروم…
رمان پسر بد

رمان پسر بد پارت 31

۳۵ دیدگاه
روی تخت نشسته بودم و دستامو بهَم می چلوندم … توی فکر فرو رفتم … من مگه همش معطل ویلیام نبودم؟! … مگه نمی گفتم اگه بیاد ، میچسبم بهشو…