پاییزه خزون پارت ۴۱

3.7
(3)

 

پاییزه خزون

هوفف ،استاد روانشناسیمون اومدو کل دوساعتو یه راست درس داد ….مغزه هممون پوکیده بود ..
دیگ داشتم چرت میزدم …گوشیمو یواشکی درآوردم نتمو روشن کردم ، آراز پیام داده بود بهم
_ سلام ساحل جان آقای رضایی امروز زنگ زد…. گفتم پنجشنبه بیان،آماده باش هر چیم میخوای تکست بده میخرم ❤️👍

هوف خدایاااا من باید سرمو رو چه بالینی بزارم آخه ….با تذکر استاد به خودم اومدم ، پکر شدم ،نمیدونم چیکار باید کنم… تا آخره کلاس توجهمو دادم به درس ،آخر کلاس ، استاد رو به هممون گفت
_خوب بچها من دارم انتقالی میگیرم و میرم ، شرمنده که نتونستم ترمو تموم کنم باهاتون ، به جای من هم یکی از دیگ از دوستان میان و تدریس و ادامه میدن ،امیدوارم شاد و سربلند باشید .
هوف این دیگ کجا داره میره… همگی خسته نباشید گفتیم با بچها زدیم بیرون
یکی از پسرا که اسمش امیر حسین بود گفت
_استاد خوبی بود کاشکی نمیرفتش ،خوبم نمره میدادش
من گفتم
_آره خدایی استاد خوبی بود
مهسا با قیافه نالان و خسته ای گفت
_بچها اینارو ولش کنید ،بیاید بریم کافه نزدیک دانشگاه یکمی گپ بزنیم باهم
_بریم ….

بقیه بچها هم موافقت کردن و باهم دیگ رفتیم سمته کافه…. تو مسیر مهسا گفت
_عنتر با آرمین چیکار کردی ،دیشب امیر بهش زنگ زد…. اعصابش شخماتیک بود… میدونم که کاره تو بوده ریدی به مغزش
_به من چه بابا توهم زدیا…

_عه باشه فقط بفهمم که یه خبراییه!!!! ساحل خانم نه من …نه تو
_ایش بیشور خانم ،چه خبری آخه …
_باشه منم که دو تا شاخ دارم
با صدای گوشیش دست از بحث کردن برداشت
_سلام امیر جان
….
ممنون تو خوبی عزیزم
…..
اره دانشگاهم ،با بچها داریم میریم کافه..
…..
ساحل،آره اونم هست ساحل امیر میگ سلام برسون ..
روبهش با لبخندی زدمو گفتم
_سلام برسون بهش بگو دلم تنگ شده برات واقعا …
یکمی با امیر گپ زدو قطع کردش ، چن دقیقه بعدش صدای گوشیم درومدش آرمین بود نوشته بود
_داری میری کافه ؟!!!

مونده بودم جوابشو بدم یا نه فک نمیکردم اینقد امیر دهنش لق باشه ….ایش…. براش تایپ کردم
_آره
_ساعت ۵ منتظرم ،لطفا فراموش نشه….
نوشتم
_نه حواسم هس
گوشیو گذاشتم تو کیفم با بچها مشغول گپ زدن تو کافه بودیم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.7 / 5. شمارش آرا 3

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان قفس 3.8 (16)

بدون دیدگاه
خلاصه رمان:     پرند زندگی خوبی داره ، کنار پدرش خیلی شاد زندگی میکنه ، تا اینکه پدر عزیزش فوت میکنه ، بعد از مرگ پدرش برای دادن سرپناهی…

دانلود رمان تاروت 4.8 (4)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     رازک دختری از خانواده معمولی برای طرح دانشگاهی وارد شرکت ساختمانی بنام و مطرحی از یه خانواده پولدار میشه که درنهایت بعداز مخالفت هر…

دانلود رمان غمزه 4.2 (17)

بدون دیدگاه
  خلاصه: امیرکاوه کاویان ۳۳ساله. مدیرعامل یه کارخونه ی قطعات ماشین فوق العاده بی اعصاب و کله خر! پدرش یکی از بزرگ ترین کارخانه دار های تهران! توی کارخونه با…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
masomezahra mirzade
2 سال قبل

مرسی بابت رمان❤

mehr58
mehr58
1 سال قبل

عالیه

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x