رمان به تلخی حقیقت پارت 35

4.8
(4)

ــ هی دختر!
اونجا چیکار میکنی نصف شب؟!

تا صدای اون یارو اومد ، لبخند از رو لبم ماسید و آرسام و دلوینم محو شدن …

+به تو ربطی داره؟!

شونه ای بالا انداخت و رفت …
انگار فقد میخواست مزاحمم بشه…

نفس عمیقی کشیدم و حالا که تنها شده بودم میتونستم یکم با این قبری که میگفتن مارسل توش خوابیده خلوت کنم…

+تو … تو واقعا کی هستی…
مارسل که زندست ، پس تو کیی که اینجا دفنت کردن..!
پدر و مادر داری؟!
یا .. یا اصلا نامزدی ، عشقی ، همسری همچین چیزایی داری؟!
اگه داشته باشی رفتنت برای اونا خیلی سخته ها!

خندیدم ، اونقد خندیدم که اشکم در اومد …

+خب دیگه …
من باید برم خونه ، مارسل منتظرمه

🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍
اتاقم مرتب و شیشه پنجره عوض شده بود …
بیخیال نسبت به این چیزا ، کیفمو پرت کردم یه گوشه و گوشیمو از رو میز برداشتم …
هندزفریمو گذاشتم تو گوشم و آهنگو پلی کردم …

سه چهار صبح
فقط منو آروم میکرد چشای تو
کنارت لخت بارون میزد صدای موج
تو نگاهت بغض ، آسمون ستاره پُر
تو فقط اراده کن ، همش بشه مالِ تو
بشه مال تو ، بشه مال تو
تو فقط اراده کن ، بشه مالِ تو
اراده کن
بشه مال تو
اراده کن
بشه مالِ تو
فکر نمیکردم قلبمو من بدم بره ، رفت
ولی واسه تو رفت ، بر نمیگردم
هرجا هم که بری میام هستم ، با خودتم
واسه ی من با یه باد میره موت
برمیگرده میشینه روی شونه
روبه رومی مودِ خوب
تو هم دستای ما ، هی میچرخه ، نمیچرخه
با تو ثانیه خیلی فرق داره پیش منی ، خیلی کمه
سرت شرط با همه ، همه شبات یادمه
لبات گرم ، من بهت وصل ، تنت چسب ، دارمت
کو تا فردا صبح ، ببینم ستارهامو چنتا شد
تو فقط اراده کن ، همشِ مالِ تو
سرت شرط با همه ، همه شبات یادمه
لبات گرم ، من بهت وصل ، تنت چسب دارمت
کو تا فردا صبح ، ببینم ستارهامو چنتا شد
تو فقط اراده کن ، همشِ مالِ تو
تو فقط اراده کن ، همشِ مال تو
تو این اتاقِ تاریک که نداره هیچ شمعی
باشی پروانه میشم ، نباشی ترانه میگم
تو فقط اراده کن ، برات بمیرم
چِشات دوای این درد…
(برات بمیرم)
مهم نیست هرچی بشه دلم پر میکشه
واسه وقتی که چفتِ دستام تو… دستای تو
دستای تو دستای تو (برات بمیرم)
این دلِ تنها داغون نه نمیشه آروم
تو این برف و بارون آخ کرده باز هوای تو
هوای تو ، هوای تو ، هوای تو…
من که چیزی کم نذاشتم برا تو یکی
دلم نبود بازم گفتم هرچی تو بگی
بی من ستاره هاتو شبا میشمره کی
این دیوونه ولکنت نیست
اراده کن ، (برات بمیرم)بشه مالِ تو
اراده کن ، بشه مال تو( بمیرم)

💔Arta …
Erade kon💔
🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍🥷🏻🤍
صبح روز بعد …

دیشبو نخوابیدم ، یعنی خوابم نبرد…
داشتم از پنجره بیرونو نگاه میکردم و سیگار میکشیدم که تقه ای به در خورد و چند لحظه بعد کارولین اومد تو …

ــ اریکا …
نمیخوای حالتو خوب کنی؟!

دود سیگارمو بیرون فرستادم و با صدای گرفتم لب زدم

+حال من فقد با خنده اونی که دوسش دارم خوب میشه …

ــ به خودت بیا!
اونی که دوسش داری …اونی که دوسش داری الان رفته …
رفته جایی که هیچ راه برگشتی نداره!

برگشتم سمتش و عصبی زل زدم تو چشاش…

+اونی که دوسش دارم فقد نمیدونه من کجااااام
وگرنه نمرده ، اوووون نمرده!

ــ یه حقیقت تلخ بهتر از یه تلخی بی پایانه …
به خودت بیا ، برای بار دوم میگم …

+اگه اینی که میگی راست باشه …
میشه یه تلخی بی پایان ، که با مرگم بهش پایان میدم …

لب باز کرد تا چیزی بگه ولی همون موقه اریک اومد داخل

اریک🥀🤟🏿

اریک ــ کارولین …
الان وختش نیست ، حالش بد تر میشه

کارولین ــ آخه اریک ، امید الکی باع…

اریک ــ هیشش!
کافیه ،
اریکا عزیزم ، بیا پایین صبحونه امادست …

برگشتم سمت پنجره رو سیگارمو رو لبش خاموش کردم

+نمیخورم …

☆اریک☆
اینجوری دیدن اریکا ، باعث شده بود حال خودمم بد بشه …
انگار بعد مرگ مارسل ، همه یه آدم جدید شده بودیم …
خودمونو طبق شرایط اریکا تنظیم کرده بودیم و خود واقعیمون نبودیم …

مامان ــ اریک …
چیشد؟! نیومد؟!

نوچی کردم و صندلیو کنار کشیدم

+خیلی اصرار کردم ، نیومد

بابا که وضع روحیش چندان خوب نبود رو به کارولین گفت

ــ تو میگی چیکار کنیم؟!
چیکار کنیم حالش خوب بشه ..؟

کارولین ــ اگه .. ا..اگه همینجوری پیش بره …
باید آسایشگاه روانی بستری بشه …

اینو که گفت مامان زد زیر گریه …
آسایشگاه روانی ، اریکا ، مرگ مارسل …
هیچی باهم جور در نمیومد ..!

☆اریکا☆

لباسای سفیدمو پوشیدم و جلو آینه اسلحه به دست نشستم …
گفتم :

+میخوام مرگ خودمو ببینم..!

بلند خندیدم و اسلحه رو گذاشتم رو قلبم …
تا اومدم ماشه رو بکشم در باز شد و بابا فوری اومد تو ، دستمو پایین کشید و داد زد

ــ نعععع!

+چراااا چرا نمیذارین خودمو خلاص کنم
هااان؟!
چراااااااااا

2 روز بعد

☆کارولین☆

رو به هیلدا جون فین فین کنان گفتم

+هیلدا جون ، بهتره ب.. بهتره یه مدت تو تیمارستان بستری بشه …

اینو که گفتم گریه هاش شدت گرفت

اریک که این روزا فشار زیادی روش بود رفت پیش هیلدا جون…

ــ مامان گریه نکن درس میشه
بهت قول میدم

همین لحظه بود که بابا کیارش از تو اتاق اریکا اومد بیرون …

هیلدا ــ چیشد ؟!

نفسشو محزون و غمگین بیرون فرستاد و لب زد

کیارش ــ همون حرفای قبلی

برای آخرین بار رفتم سراغ اریکا و درو بستم …

+اریکا …
خواهری…
نمیخوای باهاش کنار بیای؟
تو یه بار با نبودنش کنار اومدی ، الانم میتونی … مطمئنم!

با صدای خسته و گرفتش گفت:

ــ خستتون کردم ، نه؟!
میگین جدیدا اخلاقم بد شده …
حرفام تیکه داره و تلخ حرف میزنم…
اخلاقم داغون شده…
آره عزیزم ، قبول دارم …
ولی کسی مجبورتون نکرده رفیقم باشین …
فامیلم باشین …
من همینم!
بد تر میشم ولی بهتر نمیشم..!
خب منم تا یه حدی تحمل دارم…
حالا هر کاری میخواین بکنین ، میخواین بندازینم تو تیمارستان ، میخواین بذارینم تو اتاق درو روم قفل کنین ، بذارینم خونه خودم …

زانو هاشو گرفت بغلش و ادامه داد

ــ هر کاری میخواین بکنین ..!

دستامو گذاشتم رو صورتم و بی صدا گریه کردم …
باید حتما میبردمش آسایشگاه خودمون ..!

ــ خاک مرده سرد شده …
دیگه نیاز نیست الان گریه کنین واسم…

رفتم کنارش و رو تخت نشستم ، بغلش کردم و سرمو گذاشتم رو شونش

+نکن اینجوری با خودت اریکا …
مجبوریم ببریمت تیمارستان بستریت کنیم تا حالت خوب بشه …
نذار اینجوری بشه..!

پوزخند صدا داری زد و بعد چند لحظه زد زیر خنده …
چیکار میتونستم براش بکنم…
کسی که فشار عصبی زیادی روش باشه وسط غماش میخنده …
و این ، خودِ ، خودِ مرگ بود!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.8 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
14 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Sni
Sni
2 سال قبل

از سارا خبر دارین؟

Elena .
پاسخ به  Sni
2 سال قبل

آره بابا تو گروه شاد هست

Sni
Sni
پاسخ به  Elena .
2 سال قبل

آها فکر کردم کلا رفت🚶🏻‍♀️

اتنا واحدی
2 سال قبل

بدبخت دختره.من جاش بودم سکته میکردم…
بابا این اریک از منم دختر ترهههه.من سیبلام بلنده این سیبیل هم نداره ای خدااااااااااااا

اتنا واحدی
پاسخ به 
2 سال قبل

😂😂

😂😂

ای فلووووور.پسر باید زشت باشه وسلام.

👊atena😎
👊atena😎
پاسخ به 
2 سال قبل

😂😂من ک گفتم چرا اینو میگم…

Nafas •_•
2 سال قبل

سلام آقا قادر
من میخواستم رمانمو اینجا بزارم🙏🙏

Nafas •_•
2 سال قبل

فلور شرمنده اینجا گفتم 😅
جدید ترین پارت بود آخه🙂

اتنا واحدی
پاسخ به  Nafas •_•
2 سال قبل

قربون متعلق نوشتنت بشم فلور😂😂

Hedi
Hedi
2 سال قبل

فلور تو ک اریک رو عوض کردی باید اریکا هم عوض کنی😍😍😍😍⁦❤️⁩⁦❤️⁩⁦❤️⁩🤗🤔

Helya
Helya
2 سال قبل

😐😑😑😑من اریک شیش تیغه میخوام
این چیه اخه😑

اتنا واحدی
پاسخ به  Helya
2 سال قبل

بخاطر تو مجبوریم بخایم….

حساب کاربری حذف شده
پاسخ به  Helya
2 سال قبل

ببند هلیااا،اریک اصن واسه تو نیس که بخوایش…😒
مهم اینه به دل من بشینه که نشسته…
ایولا داری فلوری😍🙃

حساب کاربری حذف شده
پاسخ به  حساب کاربری حذف شده
2 سال قبل

فدات بشم مح😘💜

14
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x