رمان به تلخی حقیقت پارت 45

3.4
(5)

نفسشو بیرون فرستاد و کلافه نگاهشو بین من و اریک و بابا به چرخش در اورد

ــ میخوام… میخوام یه حقیقتیو بهتون بگم..!

لبخندی به روش پاشیدم و خواستم لب باز کنم تا چیزی بگم ، ولی اریک پیش دستی کرد

اریک ــ خب جانم مامان بگو …

نفس عمیقی کشیدم و دستی به چشماش کشید

مامان ــ اینا دفترچه های آرسام و دلوینه …

با دست حولشون داد طرف من و اریک…

مامان ــ باید یه چیزاییو بهتون بگم ..!

کنجکاو نگاش کردم و منتظر موندم حرفشو بزنه…

 

#فلش_بک
♡✓از زبان آرسام✓♡

با چشمای قرمزم از پشت شیشه نگاش میکردم
دکتر میگفت رفته تو کما …
گلوله جای بدی خورده بود

بعد اون شب همه رو فرستادم فرانسه تا کار خودشو انجام بدن ولی تونی و مادرش با کاترین مونده بودن …

چیکار میتونستم براش بکنم از پشت این شیشه …

هر روز براش میخوندم

“حرف بزن…
صدایت را دوست دارم
بگو…
فقط بگو
چه فرق دارد
از من ،
از تو
از باران
در آغوشم بگیر
و در گوشم
از ماندن بگو
از دوستت دارم هایی بگو
که از شنیدنش دلم بریزد !!
از دلبری چشمهایت بگو
که چگونه دلم را هوایی کرده
از هرچه خودت میخواهی
از خودت بگو
چه فرق دارد از چه
فقط بگو
حرف بزن
عاشقانه صدایت را دوست دارم”

دکتر اومد بیرون و روبهم گفت

ــ دعا کنید براش ، انشاالله که خوب میشه
امروز حالش بهتره میتونین برین ببینینش!

انقد ذوق کردم و خوشحال شدم که دکتر بغل کردم و اشکامو پس زدم

+خ..خیلی ممنون ، مدیونتم …
تا عمر دارم مدیونتم!

دستی پشت کمرم کشید و رفت …
لباسای مخصوصو پوشیدم و رفتم داخل اتاق …

دستای بی جونشو تو دستام گرفتم و بوسیدمش …

+خوشگل خانوم ، عسل خانوم!
بیدار نمیشی؟!
چشمای نازتو وا کن یه نگا به این دیوونه بندا!

دستی به گونش کشیدم و موهاشو پشت گوشش فرستادم
خسته شده بودم از بدبختیام …
قول میدم اگه دلوین خوب بشه پامو از خلاف بکشم بیرون ، قول عاشقونه …

7 ماه بعد …
داشتم بابا میشدم!
امروز روز زایمان دلوین بود …!
هنوزم بیهوش بود ولی ولی انگاری معجزه شده بود که بچه هامون سالم بودن ..!
خدایا …
تو که بچه هامو سالم نگهداشتی ، دلوینمم سالم بهم برگردون ..!

ــ همراه خانوم رادمنش!؟

با هیلدا دویدم طرف اون پرستاری که صدامون زده بود

ــ تبریک میگم ، دوقلوی خوشگلی دارین

خدایاااااا این دوتا فرشته کوچولو مال منن؟!
قطره اشکی از گونم چکید و برگشتم سمت پرستار…

+ه..همسرم.. همسرم حالش خوبه؟!

لبخندی زد و سری تکون داد …

ــ بله ایشونم به هوش اومدن ، بعد به دنیا اومدن بچه ها ، یه ساعتی که گذشت به اوش اومد …
چند دیقه دیگه میاریمش تو بخش میتونید ببینینش..

انقد که خوشحال بودم ، هیچکس دیگه خوشحال نبود ، تو هیچ جای دنیا!
بعد اینکه آوردنش تو بخش رفتم کنارش و نشستم و صندلی پیشِ تختش …

حرفی واسه گفتن نداشتم ، فقد خدارو شکر میکردم

دلوین

ــ می..میدونی چقد د..دلم واست تنگ شده بود

+من خیلی بیشتر …
دلوین خیلییییی بیشتر!

ریز خندید و بوسی برام فرستاد ، آروم گفت

ــ بچه ها …خ..خوبن؟!

سری تکون دادم و دستشو عمیق بوسیدم

+عالین!
مثل خودت ، دوتا فرشته خوشگل!

ــ آخرش کار خودتو کردی زرنگ؟!
آخرش بچه دارمون کردی!
نظر منم که …
به هیچ جات نبود!

لبخندی زدم و گفتم

+بده مگه دوتا جوجو تو دامنته؟!
….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.4 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
12 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
*ترشی سیر *
2 سال قبل

ننننگگگگووووو ینی اریکو اریکا بچه های دلوینو آر ساممن اومای گاد کورکو پرام 😮

Darya
2 سال قبل

دقیقا چی شد من که قاطی کردم

Darya
پاسخ به  Darya
2 سال قبل

فصل اول خوندم اما نمیدونستم آرسام و دلوین بچه دارن
شاید گفته بودی من اون یادم رفته و نخوندم

Darya
2 سال قبل

لطفا پارت بعد هم زودتر بزار

Darya
2 سال قبل

چند پارت مونده؟

👊atena😎
👊atena😎
2 سال قبل

اوه مای گاد…
فلور من کراش زدم رو اریکا عجب جیگریه…
اسم اصلیش چیه؟

رها
2 سال قبل

ولی مگ دلوین بیهوش نبود پس چطور باردار شد و اینکه تو فصل اول چیزی از بارداری دلوین ننوشته بودی 🤔

n.b 1401
2 سال قبل

خوب بود افرین زود زود پارت بزار

ببخشید اگه دارم زد حال میزنم ولی به دل نگیرید 🖤🖤

ĄÝ ŇŰŘ ¤
2 سال قبل

اااوووو ممماااایییییی گگگگاااادددد
ایول فلو الان اریک و اریکا بچه های دلوین و آرسام هستن پس بخاطر همون به خوابشون میرفتن یا کمک شون میکردن
آرژان دلوین و آرسام رو با هم میکشه و هیلدا و کیارش مراقبت اونا رو به عهده میگیرن چون تنها یادگاری های دلوین و آرسام بودن
البته این وسط یا کیارش و هیلدا بچه دار نمیشدن یا اینکه بچشون مرده یا اینکه بچه شون گم شده یا اینکه بچشون یکی دیگست
گزینه آخری باحال تره
در هر صورت عالیه عالیه عالی بود خعلی کیف کردم

ĄÝ ŇŰŘ ¤
2 سال قبل

اااوووو ممماااایییییی گگگگاااادددد
ایول فلو الان اریک و اریکا بچه های دلوین و آرسام هستن پس بخاطر همون به خوابشون میرفتن یا کمک شون میکردن
آرژان دلوین و آرسام رو با هم میکشه و هیلدا و کیارش مراقبت اونا رو به عهده میگیرن چون تنها یادگاری های دلوین و آرسام بودن
البته این وسط یا کیارش و هیلدا بچه دار نمیشدن یا اینکه بچشون مرده یا اینکه بچه شون گم شده یا اینکه بچشون یکی دیگست
گزینه آخری باحال تره
در هر صورت عالیه عالیه عالی بود خعلی کیف کردم
ای لاویو داری فلووو

Helya
Helya
2 سال قبل

در اینکه من خوبم شکی نیست ولی بقیه رو نمیدونم

*ترشی سیر *
2 سال قبل

مگه چیشده سارا

12
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x