رمان او_را پارت۲☆

3.9
(11)

-ترنم خوشگلم!

پاشو بیا شام بخوریم…

پاشو مامانم…

-مامان بدنم درد میکنه،

بذار بخوابم،میل ندارم.نمیخورم

🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸

 

💗#او_را …💗

#قسمت_دوم

 

ترنم خسته ام حال حرف زدن ندارم.پاشو بریم…

-مامانمممم…..

شب بخیر👋

صدای کوبیدن در، خیالمو راحت کرد که مامان رفته و دوباره خوابیدم…😴

فردا رو نمیتونستم مثل امروز تعطیل کنم.

حتی یک روز خوابیدنم به برنامه هام ضربه میزد و از کارهام عقب میموندم.

از باشگاه،کلاس ها، دانشگاه و…

خوب میشدم یا نه،بهرحال صبح باید دنبال کارهام میرفتم.

حالم هنوز خوب نشده بود اما باید میرفتم.

امروز تو دانشگاه کلاس نداشتم،

ولی باید آموزشگاه میرفتم و عصر هم باشگاه داشتم.

📱اول یه زنگ به سعید زدم و با شنیدن صداش،

انرژی لازم برای شروع روزمو بدست آوردم💕

 

یه زنگم به مرجان زدم و برای دو سه ساعتم که بین روز خالی بود،باهاش قرار گذاشتم.👭

آرایش کردم و لباس پوشیدم…

تو آینه برای خودم چشمک زدم و در حالیکه قربون صدقه ی خودم میرفتم از خونه خارج شدم…

سر کلاس زبان فرانسه همیشه سنگینی نگاه عرشیا اذیتم میکرد.

البته خیلی هم بدم نمیومد😉

اینقدر جذاب و خوشگل بود که بقیه دخترا از خداشون بود یه نیم نگاه بهشون بندازه!

چندبار به بهونه کتاب گرفتن و حل تمرین ازم خواسته بود شمارمو بدم بهش،

اما با وجود سعید این کار برام خطر جانی داشت❗️

حتی اگر بو میبرد که چنین کسی تو کلاسم هست،

رفت و آمدم به هر آموزشگاهی ممنوع میشد🚫

بعد از کلاس میخواستم سوار ماشینم شم که صدای سمانه(که یکی از دخترای کلاس و #چادری بود) رو شنیدم.👂

-ترنم!

برگشتم سمتش،

-بله؟

-ببخشید، میتونم چنددقیقه وقتتو بگیرم؟؟

-برای چی؟😳

-کارت دارم عزیزم☺️

-منو؟؟😳

چیزه…یکم عجله دارم آخه…

-زیاد طول نمیکشه.

-آخه با دوستم قرار دارم.

پس بیا سوار ماشین شو تا سر خیابون برسونمت،حرفتم تو ماشین بزن که من دیرم نشه.

-باشه عزیزم.ممنون

سوار شد و راه افتادیم… 🚗

-خب؟

گفتی کارم داری…؟

-اره☺️

برم سر اصل مطلب یا مقدمه بچینم؟؟

-نه لطفاً برو سر اصل مطلب

-باشه،میگم…

حیف اینهمه خوشگلی تو نیست؟؟

-جان؟؟ منظورت چیه؟؟

-حیف نیست نعمتی که خدا بهت داده رو اینجوری ازش استفاده میکنی؟

-خدا؟چه نعمتی؟؟ 😳

-بابا همین زیباییتو میگم دیگه.

اینجوری که میای بیرون،هرکی هرجوری دلش میخواد راجع بهت فکر میکنه… 🔞

-گفتم برو سر اصل مطلب!

-تو کلاس دقت کردی چقدر پسرا نگاهت میکنن؟؟

-خخخخخه،آهااااان…

خب عزیزم توهم یکم به خودت برس،

به توهم نگاه کنن!

حسودی نداره که!!😂

-حسودی؟؟

نه.حسادت نمیکنم.

-چرا دیگه. مگه مجبوری خودتو بسته بندی کنی که هیچکس نبینتت بعدم اینجوری حسودی کنی😂

-من میگم این کار تو گناهه!هم خودت به گناه میفتی،هم بقیه،

حتی استاد حواسش به توعه،نه به درس!!

-سمانه جان نطقت تموم شد بگو پیادت کنم.

-باور کن من خیرتو میخوام ترنم…

تو دختر سالمی هستی،نذار به چشم یه هرزه نگات کنن!

 

🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸

ادامه_دارد….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.9 / 5. شمارش آرا 11

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان خط خورده 4 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه: کمند همراه مادر میان سالش زندگی میکنه و از یه نشکل ظاهری رنج میبره که گاهی اوقات باعث گوشه گیریش میشه. با خیال پیدا کردن کتری که آرزوی…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
👊atena😎
👊atena😎
2 سال قبل

عالیییی…
ولی کم.

👊atena😎
👊atena😎
پاسخ به  رقیه بانو💚
2 سال قبل

اره خوندم دستت طلا گلم.

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x