رمان عشق خلافکار

رمان عشق خلافکار پارت 1

بدون دیدگاه
نویسنده:★النا★ از خواب بیدار شدم . اه لعنتی باز خواب موندم . حالا خوبه کلاسا آنلاینه یه بهانه ای جور میکنی حضوری بود باید قبر خودمو میکندم سریع گوشی رو…

شاهزاده قلبم پارت 2

بدون دیدگاه
زل زدم تو چشاش و با عصبانیت گفتم: +فورا خودت و سیاوش و 20 تااز بچه هارو آماده کن زود باید بریم 5 دیقه دیگه همه پایین باشن ــ چشم…

رمان شاهزاده قلبم پارت 1

۷ دیدگاه
#رمان‌شآهزاده‌قلبم نویـسنده : فلور سپهر ـمقدمه … (;مرا مثل نداشتنت… عمیق مثل قدم هایت… محکم مثل رویاهایت… باشکوه در آغوش بگیر…! برای روزهایی که نیستی عمیق محکم باشکوه مرا در…

رمان گذشته سوخته پارت۱۹

۲ دیدگاه
نفهمیدم چه جوری تو ماشین نشستم و به آیهان تونستم توضیح بدم آیهان با سرعت می روند عمه بهناز توی چهرش نگرانی موج می‌زد آیلار بیچاره بین من و آیسودا…

پاییزه خزون پارت ۱۱

۱ دیدگاه
  پاییزه خزون صدای زنگ‌گوشیم بلند شد، آراز با تعجب به من نگاه کرد دل تو دلم نبود امیدوار بودم که اون مزاحم بد پیله نباشه ولی کی شانس با…

رمان عشق موازی پارت (43)آخر

۴۵ دیدگاه
… سه ماه بعد … && ایلیاد && آخرین سیب رو هم بالای درخت کریسمس گذاشتم و از چارپایه پایین اومدم … الیس و مامان نگاهی به درخت کریسمس تزئین…
رمان پسرخاله

رمان پسرخاله پارت 193

۴ دیدگاه
    همونجا جلوی در ایستادم.دستهامو نو جیبهای لباسم فرو بردم و دور شدنش رو تماشا کردم. حالا یه احساس بهتری داشتم. اینکه حرف دلم رو زده بودم و بیخودی…

رمان عشق موازی پارت 41

۷۶ دیدگاه
&& ایلیاد && _ یعنی چی رئیس؟! … شما از ما توقع دارید بریم و زیر دستِ دشمنتون شیم؟! … نفر دیگه ای از نگهبانا ؛ عصبی جلو اومد و…

رمان گذشته سوخته پارت۱۸

بدون دیدگاه
یک لحظه احساس کردم تو چشماش نگرانی رو دیدم…. آریاسعی کردجو رو عوض کنه و از داخل  جیبش یه جعبه مجملی متوسط  بیرون اورد و روی میز گذاشت وگفت: یک…

رمان عشق موازی پارت 40

۶ دیدگاه
&& سارا && ناراحت و غمگین از پنجره به بیرون خیره شدم … کاش این اتفاق نمیفتاد ! … کاش جاسپر گم نمیشد … . توی فکر بودم که در…

پاییزه خزون پارت ۱۰

۱ دیدگاه
  پاییزه خزون متنه پیام( bah bah slm sahel khanom ahvl shrif😂😃) به به سلام ساحل خانوم احوال شریف. شماره اصلا برام آشنا نبود هی هر چی بیشتر فک میکردم…

رمان عشق موازی پارت 39

۲۶ دیدگاه
… دو روز بعد … && ایلیاد && خسته خودمو پرت کردم روی صندلیِ میز کارم و پوک عمیقی از سیگار توی دستم کشیدم … . دور روز گذشت !…

رمان عشق موازی پارت 38

۳ دیدگاه
* * * * _ احیانا بیشتر شماها از اینکه من چرا این مراسم رو برگزار کردم ، خبر ندارین … شاید پیشِ خودتون فکر کرده باشین یه مراسم ساده…