رمان عشق خلافکار پارت 2

4.3
(12)

_ بزا ببینم میتونم یا نه

_ باشه

_ ساعت چند هست؟

_ ساعت 9 به بعد شروع میشه

_ اوکی میام

_ پس قراره خوش بگذره

_ بسه اگه میخوای بیام باید کارامو انجام بدم بعد بیام

یا نه اینطور که هی پیام میدی نمیتونم بعدم داغش میمونه رو دلتا

_ باشه باشه خدافظ

_ خدافظ

آخیش حالا چی بپوشم؟ این لباسایی که دارم بدرد پارتی نمیخورن

به الکس زنگ زدم

_ الو دیوونه

_ الکس پاشو بریم خرید

_ وا برای چی؟

_ خله برای پارتی دیگه

_ خب یکی از همون لباس هایی که داری رو بپوش دیگه

_ اونا خوب نیستن

_ خب باشه ساعت 4 میتونی بیای؟

_ آره میتونم

_ پس ساعت 4 میبینمت

_باشه فعلا

_ فعلا

ساعت 1 بود . دیدم بدجور شکمم داره قار و قور میکنه

رفتم پایین دیدم مامانم داره ناهار درست میکنه .

گفتم

_ وای چه بوی خوبی اوممممم ضعف کردم

مامانم خندید

_ برو دستات رو بشور بیا دوبلین کادل داریم

رفتم دستمو شستم اومدم دیدم سر میز داداشم

و بابام با خواهرم نشستن.

داداشم تا من نشستم گفت

_ به! بشکمونم که اومد

_ حالا خوبه اندازه کانتینر شدی دم به دیقه می لومبونی

آنتونیا گفت

_ بسه دیگه دم به دیقه عین سگ و گربه به جون هم می افتین

نشده یه بار ببینم با هم خوب باشین .

_ آخه!….

_ آخه نداره آرتمیس و باتو ام هستم آنتونی والا همه خواهر

برادر دارن ماهم خواهر برادر داریم .

مامان اومد که ساکت شدیم

بابا گفت

_ خب امروز چطور بود؟

گفتم : مثل همه روزا . راستی بعداظهر ساعت 4 با الکس میخوام برم خرید

مامان گفت: وا! خرید واسه چی ؟ تازه خرید کردی که.

گفتم: خواهر آدرین پارتی دعوتمون کرده امشب هست قراره بریم اونجا

_ آهان ! بعد نمیگی باید از پدر و مادرم اجازه بگیرم بعد؟

_ مامان معذرت میخوام میخواستم بگم حرفش شد الان گفتم دیگه

مامان یه چشم غره بهم رفت و عصبی گفت : باشه میتونی بری ولی دفعه بعد پارتی

اینا رو اول از ما اجازه بگیر بعد برو

مشغول غذا خوردن شدیم و حرف زدیم

توی فکر رفتم که با اینکه آنتونیا و آنتونی دوقلو ان چقدر با هم

فرق دارن آنتونی رو انگار 180 درجه بچرخونی میشه آنتونیا ، هم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 12

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان خط خورده 4 (1)

بدون دیدگاه
  خلاصه: کمند همراه مادر میان سالش زندگی میکنه و از یه نشکل ظاهری رنج میبره که گاهی اوقات باعث گوشه گیریش میشه. با خیال پیدا کردن کتری که آرزوی…

دانلود رمان سراب را گفت 4.3 (6)

بدون دیدگاه
خلاصه : حاج محمدهمایون امیران، مردی بسیار معتقد و با ایمان، تاجر معروف و سرشناس تهران، مسبب تصادف دختری جوان به نام یاس ایزدپناه می‌شود. تصادفی که کوتاه‌تر شدن یک…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x