پاییزه خزون رو بهم با لبخند گفت _خوب خانم خانما کجا برسونمت؟! _آرمین شرمندتم توروخدا امروز خیلی اذیت شدی بخاطره من امیدوارم بتونم زحماتتو جبران کنم آرمین با این حرفم…
آیداگیج نگاهش می کند:شماچی دارید می گید؟ حورا:من حورام دخترخاله آریان و البته مادربچش…آیدامی خندد:بچش؟حورا سری تکان می دهد:بچش..نوه سردار خجسته…آیدا:خداکمکتون کنه..می رود هنوزچند قدم بیشتربرنداشته که حورا دستش را…
برا اولین بار میخواستم با هواپیما سفر کنم و الان که رو صندلیش نشستم بدجور استرس دارم… دوست داشتم کنار پنجره مینشستم ولی شماره صندلی نیکزاد اونجا بود…. روم هم…