رمان ورطه دل پارت ۳۵

3.5
(6)

آیداگیج نگاهش می کند:شماچی دارید می گید؟

حورا:من حورام دخترخاله آریان و البته

مادربچش…آیدامی خندد:بچش؟حورا سری تکان می

دهد:بچش..نوه سردار خجسته…آیدا:خداکمکتون

کنه..می رود هنوزچند قدم بیشتربرنداشته که حورا

دستش را می گیرد از کیفش آزمایش بتارا بیرون می

رود:نگاش کن…آیداعصبانی می شود چندروز مانده به

عقد وقت چنین کارهایی نبود:ببینید خانم محترم تاوان

خوش گذرونی شما با دوست پسرتون روکه نبایدمن بدم

رفتی دوراتووحالاتو بایکی دیگه کردی حالاکه تموم شده

اومی می گی بچه از آریانه؟اومدی منوگول بزنی؟آریان

مگه می تونه بچه دارشه؟حوراشوکه می شودهیستریک

وارمی خندد :بهت گفته نمی تونه بچه دارشه؟ آیداسری

تکان می دهدولی کوتاه حورا

نمی آید:یابازبون خوش این عروسی روبهم می زنی

یاجلوی همه آبروتون رومی برم..آیداسری از تاسف تکان

می دهد و می رود….امروز قراربود با آریان بروند و کارت

های عروسی را پخش کنند آیداهرچه به آریان زنگ می

زند پاسخ نمی داد که نزدیک ظهربرایش پیامی می

آید:عصر ساحل مرجانی ساعت۴منتظرتم…آیدازودتر راه

می افتد از دور اورا می بیند روی نیمکتی نشسته بدو

بدو به طرفش می رود آریان بادیدن او بلندمی

شود:سلام…آیدانفس نفس می زند:چرااین کارومی کنی؟

چراجواب نمی دی؟ آریان:دیروز حورااومده بود پیشت؟

آیداسردرگم سری تکان می دهد:آره…آریان عصبی

است:چرابهم نگفتی؟ابروی آیدابالامی پرد:مگه دیگه

مهمه؟آریان از بین دندان هایش می غرد:معلومه که

مهمه…آیداشوکه لب می زند:یعنی چی؟آریان دستی

داخل موهایش می کشد:هیچی هیچی ولش کن…به

سمت مخالف حرکت می کند:آریان کجامی ری؟

چرادرست حرف نمی زنی؟آریان برمی گردد:ببخشید من

الان حالم خوب نیست…نزدیک تر کارت های عروسی رو

پخش می کنیم ..می رود و آیدا می ماند و اویی که

رفته…قراربود برای راحتی خودشان یک مراسم  خانواده

درجه یک آیدا و آریان بیاید و یک هفته بعد مراسمی که

همه فامیل ها حضور داشتند  آریان صبح به دنبال آیدا

آمده بود و اورا به آرایشگاه رسانده بود نزدیک عصر بود

وآریان پیدایش نشده بود آیداچند بار اورا می

گیرد:مشترک مورد نظر خاموش می باشد..میناسردرگم

درسالن آرایشگاه راه می رود به زهره زنگ می زند اوهم

پاسخ نمی دهد افراد حاضر در آرایشگاه باترحم به

آیدانگاه می کنند آیدا این نگاه هارا دوست ندارد کسی

زنگ در آرایشگاه را می زند آیدا به امید اینکه آریان

است بلند می شود:آقاداماداومد…آیدابه طرف درمی رود

با دیدن…

*بابت تاخیر درپارت گذاری ازتمام خوانندگان پوزش می خواهم🙏*

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.5 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
6 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
atena vahedi
1 سال قبل

چطوری ارمیتا خوبی؟
نیستی:/

atena vahedi
پاسخ به  Varesh .
1 سال قبل

فدات شم عزیزممممم…
دلم منم برات یه ذره شده از بقیه بچه ها خبر داری؟
من ک سخت مشغول درس خوندنم از هیچکس خبر ندارم.
تو بهترینی داره خوب پیش میره ایشالاه با پایان خوش.
کنکورمو بدم حتما باهات در ارتباط خواهش شد.

atena vahedi
پاسخ به  Varesh .
1 سال قبل

مواظب خودت باش دلبر

fateme
fateme
1 سال قبل

مثل همیشه عالی 😍😍💜💜

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x