رمان نیمه گمشده پارت 28

به خودم اومدم ، اشک تو چشام حلقه زد … بهم گفت حرومزاده ، لقب هرزه به من و فلور داد ! … با دستایی مشت شده برگشتم و به…

رمان سادیسمیک پارت 26

۷ دیدگاه
بلافاصله یه پیام دیگه فرستاد … “کوری چشم بدخواهاش” بلاکش کردم و گوشیمو انداختم اون طرف … مشغول دیدن بقیه فیلم شدم … با صحنه ترسناکی که یهویی پخش شد…

رمان نیمه گمشده پارت 27

اهنگ تموم شد ، فیلم رو قطع کردم و یه دور خودم گذاشتم پخش شه ببینم خوبه واسه استوری کردن یا نه ! … همون موقع بود که ارکا اومد…
رمان رخنه

رمان رخنه پارت ۱۴

۱۴ دیدگاه
فشار پاشه کفشش داشت وادارم می کرد که اشک بریزم و از طرفی می ترسیدم حتی آخ بکشم تا بالاخره پاشو برداشت و رد قالب کفشش روی پوستم قرمز شد.…

رمان نیمه گمشده پارت 26

۲ دیدگاه
روز بعد … 🎤فلور🎤 زنگ واحد سارا رو زدم و بعد چند دقیقه با چهره ارایش شدش اومد بیرون … ــ بریم اجی؟ اهومی گفتم و دستشو تو دستام گرفتم…

رمان سرمست پارت ۱۳

بدون دیدگاه
– بشین همینجا! به منم اجازه نمیدن که برم! تو هم تا فردا صبح نمی تونی بری بالا سرش.   عصبی دوباره روی مبل توی اتاقش نشستم. – پوف یعنی…

رمان دروغ محض پارت 6

با قدم های استوار داخل اومد و رو به روی آیکان ایستاد … ایکان با چشمایی که به وضوح می درخشیدن ، دستشو به طرفش گرفت و ذوق زده گفت…

رمان سادیسمیک پارت 25

لباسامو با یه لباس راحتی طرح یونیکورن عوض کردم من دارم دوباره مادر میشم … نمیخوام این لذتو از خودم بگیرم استرسا رو دور میریزم ، غمامو دور میریزم ……
رمان دیوونه های با نمک

رمان دیوونه های با نمک پارت ۷

۱ دیدگاه
بسم الله الرحمن الرحیم نویسنده : سیده ستاره قاسمی رمان دیوونه های با نمک پارت ۷   منم بدون صدا رفتم بیرون از اتاقش راه اتاق خودمو در پیش گرفتم…

رمان نیمه گمشده پارت 25

۲ دیدگاه
تا به خودم اومدم حرکت لباشو رو لبای خودم حس کردم هنور هنگ بودم ، هیچ حرکتی نمیکردم فقد وایستاده بودم … با صدای همیشه خندان سامیار که میگفت ــ…
رمان رخنه

رمان رخنه پارت ۱۳

۱ دیدگاه
چقدر خورشید سخت طلوع کرد‌. چقدر آوا امشب اروم خوابیده بود و به قول حافظ بی سابقه بود. از تخت بدون این که بیدارشون کنم، پایین اومدم و فقط خودمو…

رمان او _را پارت بیست وپنجم ☆

بدون دیدگاه
#او_را #قسمت_بیستم_پنجم -ولی من خوشبخت نیستم…😢 باور کن… -باشه باور کردم😡 تو چه میفهمی بدبختی یعنی چی… دیگه سراغ من نیا خانوم😡 تو همون برو به ماشین بازیت برس! قبل…

رمان او_را پارت بیست وچهارم☆

بدون دیدگاه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان او_را …💗 #قسمت_بیست_چهارم دیگه دلم نمیخواست ریخت عرشیا رو ببینم، از بعد ماجرای خودکشیش واقعا ازش بدم اومده بود، اخلاقاش خوب بود دوستم داشت ولی برای من،ضعف یک…

رمان ورطه دل پارت ۲۲

۶ دیدگاه
به چشمانش نگاه می کنم:بین تو و حلماچیزی بوده؟کمی مکث می کند:الان دیگه نه…آخرتاخر خط را می خوانم پس حساسیت حلما برای همین بود.کمی عقب می کشم:بریم پیش سردار؟از سوال…

رمان سرمست پارت ۱۲

۱ دیدگاه
– چیه؟ چرا ماتت برده؟   با بشکنی که جلوی چشمم زد به خودم اومدم. – هان؟   پشت میزش نشست. – می گم فازتو مشخص کن! آیدا بیشتر از…