رمان سادیسمیک پارت 26

4.5
(15)

بلافاصله یه پیام دیگه فرستاد …

“کوری چشم بدخواهاش”

بلاکش کردم و گوشیمو انداختم اون طرف …
مشغول دیدن بقیه فیلم شدم …
با صحنه ترسناکی که یهویی پخش شد جیغ فرابنفشی کشیدم
کنترلو زود برداشتم و تلویزیونو خاموش کردم
با همون لباسا از خونه زدم بیردن …
به محض باز شدن در با یه چیز سفت و داغ برخورد کردم …

+آخ …

جیغ بلند تری کشیدم و گفتم

+واااای والاااااک

(اسم یه دیوِ…😂🙂)

خواستم ازش دور بشم و خودمو بندازم تو خونه که دستاشو دورم حلقه کرد …

ــ والاک کیلویی چنده دختر؟!
همسایَتم

نفس راحتی کشیدم و زود عقب رفتم
با دیدن پسر جوونی که چشمای آبی و موهای بور داشت اخم غلیظی کردم و صدامو صاف کردم …

+اهم…
شما به چه حقی به من نزدیک شدی؟
هوم؟

یه تای ابروشو بالا انداخت و یه قدم عقب رفت
دستشو رو سینش گذاشت و تعظیم کرد و با لحن بامزه ای گفت

ــ اوه ، ببخشید مادمازل!

چشمام گرد شد ، داشت مسخره میکرد؟!
حتما…

+خب..از آشنایی باهاتون خوشوقتم

ــ صبر کن

برگشتم طرفش …

ــ من دارا ام ، و تو؟

پوففف…
من حاملم ،این میخواد اصل بدم که چی بشه؟!…
ولی خب …
همسایه هستیم ، این رسمش نیست…

+رستا

ــ خوشوقتم ، واحد سمت چپ مال منه ، کاری داشتی بگو

سری تکون دادم و درو بستم
با یاد آوری والاک دوباره ترسیدم و رفتم تو آشپزخونه یه لیوان آب قند واسه خودم درست کردم …

🏷میثاق

+بنیتا منو نگا کن

تو گلو خندیدم و محکمتر به خودم فشردمش
با اینکه کوچیک بود ،ولی میفهمید چی میگم …

با دیدن چشمای قهوه ای و موهای همرنگ با تیله هاش ، یاد رستا افتادم …
لبخندم رو لبم خشک شد باید پیداش میکردم…
پیداش میکردم و دیگه بد باهاش تا نمیکردم …
دلم واسش تنگ شده بود
تازه فهمیده بودم هیشکی مثل اون نمیشه واسم ، هیشکیـ…

+آرزو

همونطور که سرش تو گوشیش بود اومد طرفم و گفت

ــ هوم؟

اخم غلیظی کردم و با بنیتا بلند شدم

+مواظب حرف زدنت باش

ــ ببخشید ، بله؟

+بنیتا امشب با من میاد عمارت
تو ام هرجا میخوای برو

با چشمای گرد شده نگام کرد و خیز برداشت طرفم

ــ ها؟
شما برین عمارت من تنها چیکار کنم؟!

+گفتم که…
هر غلطی دلت میخواد بکن!
اصلا برو پیش همون رلای لاشیت
هوم؟
یه حالیم بهشون میدی

ــ یعنی چی؟
چی داری میگی؟

پا تند کردم سمت اتاق بنیتا که تم صورتی داشت
وسایلی که لازم بود رو برداشتم و دخترمو گذاشتم تو کِریِر …

+تا فردا شب اونجام

حرسی نگام کرد و پاشو رو زمین کوبید

ــ منم ببر

+ساکت باش وگرنه بد میشه

پوزخندی زدم و رفتم سوار ماشینم و حرکت کردم سمت عمارت … .

سیاوش ــ عا قربونش برم!
دختر نیست که ، الماسه!

اول از همه اون اومده بود استقبالم ، عجیب بود که از همه مهربون تر باهام رفتار میکرد

+مواظبش باشیا!
چیزیش بشه میکشمت

ــ هستم بابای اخمو

راه افتادم سمت اشپزخونه تا خاله رو ببینم ، تازه یادم افتاد رفته …
با نشستن دستی رو شونم چشمامو تو حدقه چرخوندم و برگستم طرف کسی که پشتم ایستاده بود …

+آراد…

ــ خوبی داداش؟!

مردونه بغلم کرد و زود ازهم جدا شدیم

دستشو گرفتم و کشوندمش تو اتاق خودم…

+آراد رستا …
رستا رو واسم پیدا کن

یه تای ابرشو بالا انداخت و متعجب نگام کرد

ــ که چی بشه؟

کلافه دستی تو موهام کشیدم و نشستم رو به روش

+دیگه چیزی نمیشه ، قول میدم

نوچی کرد و لیوان مشروبو از رو میز برداشت

ــ نه!
نمیتونم ، اصلا ازش خبر ندارم

شاکی نگاهش کردم و با صدای گریه های بنیتا با سرعت برق پایین رفتم

+چیشد؟

ــ گشنشه فک کنم ، شیرخشک واسش آوردی؟

اوهومی گفتم و کمی شیر واسش درس کردم ….

ــ اه
نمیخوره که!

+مریم کجاس ؟

چشاش برقی زد و رفت اشپزخونه …
بعد چند لحظه خودش تنهایی اومد

+چیکار کردی بچمو؟

ــ نخوردمش که لعنتی!
دادمش دست مریم

🏷رستا

+آقا دوتا پپرونی میخوام واسه آدرس (….)

ــ چشم حتما
خدانگهدار

گوشیو قطع کردم و یه آهنگ پخش کردم …

برگردی یا برنگردی میخوامت
بدجوری قفلم رو عکسامونو میخوامت
این روزا سردی کم حرفی
چرا با خاطراتمون این کار و کردی
هم دردی هم درمون و آروم جونی
هم واسه قلبم یه ذره مضری هم مهربونی
این روزا نیستی کمرنگی
چرا با خاطراتمون این کارو کردی
من اگه صد سال برگردم به عقب
صد بار بمیرم و بشکنم
بازم عاشقت میشم آره عاشقت میشم
تو اگه صد بارم منو پس بزنی
صد سالم حرفی نزنی
بازم عاشقت میشم آره عاشقت میشم

چرا حس تو قلبت نسبت به من عوض شد
زندگی بعد تو برام مثل وقتیه که طلف شد
بهم فکر کن به من گوش کن منو ببین
من همون آدم روز اولم تصمیمتو بگیر
برگردی یا برنگردی میخوامت
بدجوری قفلم رو عکسامونو میخوامت
این روزا سردی کم حرفی
چرا با خاطراتمون این کار و کردی
من اگه صد سال برگردم به عقب
صد بار بمیرم و بشکنم
بازم عاشقت میشم آره عاشقت میشم
تو اگه صد بارم منو پس بزنی
صد سالم حرفی نزنی
بازم عاشقت میشم آره عاشقت میشم

همونطور که خونه رو تمیز میکردم بلند و عصبی گفتم

+آهان آره
تا بازم وحشی بازی در بیاره؟
گور باباش کدوم گاوی گفته بازم عاشقش میشم؟
از اول غلط کردم حالا بیشتر غلط کردم!…

همش غر میزدم …
غر غر غر!…

+این اتاق دیگه چرا اینجوریه
امیرارسلان مامان اتاقتو دوس داری؟
اومممم امیر ارسلان!
یهویی چه چیزای خوبی میاد تو ذهنما!
اگه پسر بود که میذارم امیرارسلان ، اگه دختر بود نارسیس

دستامو به هم چسبوندم و با ذوق موهامو بالای سرم بستم
به محض ورودم به پذیرایی ، زنگ خونه زده شد
درو باز کردم و بعد حساب پولا هر دوتا پیتزا رو باز کردم

+آخ!
چقد گشنمه

لم دادم رو مبل و مشغول خوردن پیتزام شدم …

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 15

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
7 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
یاسمین
یاسمین
2 سال قبل

عالی بود عزیزم همینجوری ادامه بده

...
...
2 سال قبل

پاررررررت بعدددددد

...
...
2 سال قبل

موندم تو خماری پارت بعد و بزارررررر

یلدا
یلدا
2 سال قبل

عالی بود

Shyli ♡
2 سال قبل

نمیدونم چرا ولی ی حسی از اعماق وجود مبارکم میگه این بنیتا بچه ی رستا هست و الکی گفتن بچش مرده اخه ارزو خیلی نسبت بهش بی تفاوت بود و میثاق گفت چشاش منو یاده رستا میندازه…
هیچی دیگه گفتم ب شمام بگم ی فیضی از تصورات بنده ببرید

Seta
Seta
پاسخ به  Shyli
2 سال قبل

دقیقا همون فکرو میکنم دقیقاااااا

princessmahdiyeh@gmail.com
پاسخ به  Shyli
2 سال قبل

منم همین فکرو میکنم🤨

7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x