رمان رخنه پارت ۱۴

4.3
(12)

فشار پاشه کفشش داشت وادارم می کرد که اشک بریزم و از طرفی می ترسیدم حتی آخ بکشم تا بالاخره پاشو برداشت و رد قالب کفشش روی پوستم قرمز شد.

 

باید لعنتش می کردم.

باید هر چقدر که ناسزا بلد بودم به رخش می کشیدم ولی در نهایت فقط سکوت کردم چون می ترسیدم و ترس چیزی بود که امیر حافظ ازم انتظار داشت.

 

– درد داشت؟

 

بغضم اجازه نداد حرف بزنم و دوباره فریاد کشید:

– با توام! جواب بده نیکی، درد داشت؟

 

صدای بهم خوردن درب اومد و به یقین که پرستار کلید داشت و امیر حافظ به محض شنیدن پاشه پاهاش بی خیال اعتراف کردن ازم شد و رفت تا درب اتاق رو ببنده.

 

از فرصت استفاده کردم و دستمو رو اروم مالش دادم که دوباره اومد و قلاده توی دستش رو نشونم داد.

 

– من هنوز جواب نگرفتم!

 

چشم هام رو از پایین بهش دوختم.

– اره … درد داشت، خیلی هم درد داشت اما به اندازه شکستن نفس انسانیتم نبود.

 

مثل همیشه با حالت تمسخر خندید.

– کی این چرندیاتو تو گوشت فرو برده؟ میگم هنوز خامی هیچی حالت نیست باس زیر دست خودم تربیتت کنم اما تو عین توله سگ های یاغی بیخودی واق واق میکنی!

 

همونطور که حرف های تحقیر آمیز نثارم می کرد قلاده رو دور گردنم تاب داد و سگکش رو تا حدی سفت کرد که احساس خفگی بهم دست داد و خودش هم فهمید.

– با دهن نفس بکش! بهم نشون بده سگ ها چقدر وفادارن به اربابشون.

 

 

درست مثل سگ های از نفس افتاده شروع به نفس کشیدن از دهنم کردم.

گلوم خشک شد و نگاه تحسین برانگیر امیر حافظ حکم تایید رو داشت.

 

بندی که از گردنم به دستش متصل شده بود رو بالا کشید که ناچار بلند شدم.

دستش زیر چونه‌م رفت و به سمت گردنم کشید.

– می دونی یه سگ خوب کی وفاداریش ثابت میشه تا به خواسته‌ش برسه؟

 

سرمو به طرفین تکون دادم که پوزخندی زد و منو سمت میز کارش هول داد.

– وقتی که با تمام وجودت روی همین میز چهار دست و پا بشی و دم تکون بدی.

 

منو روی تخت خم کرد که اشکم دیگه نتونست مقاومت کنه و جاری شد.

تنها یه شلیک نگاهش روی گونه هام اونو به اوج خشونت رسونید.

– چی بهت گفتم؟ هان؟

 

نتونستم زیر بار حرف هاش دووم بیارم و فشار عصبی حالمو خراب کرده بود و روی میزش جنین وار شدم.

– ولم کن! دست از سرم بردار، نمی خوام آوا رو ببرم.

 

رنگ نگاهش تغییر کرد.

پوچ شد و سرد عقب رفت.

شبیه جادویی که باطل شده باشه و از حالت هیپنوتیزم بیرون بیاد.

عقب رفت که از روی میزش پایین اومدم و قلاده رو با عصبانیت از دور گردنم آزاد کردم.

 

مانتوم رو از روی زمین برداشتم و دورم پیچیدم.

جنون وار عمل می کردم و امیرحافظ فقط به سر تا پام مبهوت خیره بود.

– نگاهم نکن! نجاست داره چشم هات.

 

دندون هاش رو بهم سایید و پلکش شروع به پریدن کرد.

– چه گوهی خوردی؟

 

قدم بلندش به سمتم مساوی شد به پرت شدنم روی مبل.

 

 

– بهت گفتم اشک نریز، بهت گفتم هار نشو، بهت گفتم دندون نگیر وگرنه وسط همین اتاق چالت می کنم!

 

نفس نفس زنان پسش زدم و مشتی به بازوش زدم.

– برو عقب، من سگ تو نیستم! من رکسی نیستم که دم تکون بدم و خوشم نمیاد رفتار های وحشیانه‌ت رو ببینم.

 

سیبک گلوش بالا پایین شد و فشار زانوهاش به وسط پاهام بیشتر و طی یکم حرکت عقب رفت.

سمت کمد دیگه ای از گوشه اتاقش که می دونستم چی داره.

 

لرزی به بدنم افتاده بود و گوشه مبل زانو بغل گرفتم که با پتویی روی دستش برگشت و سمتم اومد.

– دورت بپیچ!

 

جالب بود.

یه جوری جالب بود که حاضر بودم همین حالا با همین آرامش موقتش بغلش کنم.

یه آرومی و متانت بعد خروار ها رفتار ددمنشانه.

پتو رو روی شونه هام انداخت و کنارم اومد.

– آب می خوام!

 

گلوم از فرط نفش کشیدن با دهن می سوخت و حافظ از جاش بلند شد.

به سمت درب خروجی رفت اما اتاق رو ترک نکرد و جاش فریاد زد:

– یه لیوان آب با یه قرص آرامش بخش بیار اتاقم!

 

مشخص بود مخاطب حرفش کیه! کسی جز اون پرستار بچه توی خونه نبود.

خواستم از روی مبل پایین بیام که لباس هام رو درست بپوشم اما با صداش میخکوب شدم.

– اجازه ندادم بلند بشی! بشین سر جات.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 12

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
14 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
فریبا
فریبا
2 سال قبل

سلام خوبی خسته نباشید. من تمام پارت هارو طی چندروز خوندم .ولی این پارت ناراحتم کرد .راجب زنها اینطور ننویسید

سارا ....
2 سال قبل

سلام کاش کمی بیشتر باشه پارت به یک دقیقه نکشیده تموم میشه
چرا جواب نمیدی به نظر؟
اگر رمان اماده است خب پارت بیشتری بزار فکرکنم مال خانم رازقندی باشه

Fariba Beheshti Nia
2 سال قبل

رمان خیلی خوبیه به نظرم قشنگ نقش زن هارو توصیف می‌کنه:)

👊atena😎
👊atena😎
پاسخ به  Black heart
2 سال قبل

هع مردی ک از انسانیت بو نبره ادم نیس بی شرفه…
هنوز نمیدونی زن ینی چی و این حرف رو میزنی…

Shyli ♡
پاسخ به  👊atena😎
2 سال قبل

اتی چ خبر؟خوفی؟خبری ازت نیس سایت سنگین شده افتخار نمیدی دیه قابل نمیدونی ما رو کم پیدایی نمیگی دل من برات میتنگوله قرار بود اقامون بشی الن در حد ی رفیقم باهامون نیسی ک😞😔

Helya
Helya
پاسخ به  Shyli
2 سال قبل

انشالا ک گشادولیده میشه مارکو😔🙏

Shyli ♡
پاسخ به  Helya
2 سال قبل

انشاء الله اگر خدا بخواهد ت چطوری هلی؟دلم برا ت گشادولیده بود😂

Helya
Helya
پاسخ به  Helya
2 سال قبل

اصلا خوب نیستم داوشم
دیروز ی پسر کلاس چهارمی بهم گفت روت کراشم😂
به نظرت من الان میتونم خوب باشم؟😂😂😂
تو چیطولی لاوم؟

👊atena😎
👊atena😎
پاسخ به  Shyli
2 سال قبل

شایلی مشغول درسم ایشالاه بعد کنکورم همیشه از صبح تا شب اینجام…
دعام کنید فقط امسال قبول شم راحت بشم…
من هنوزم اقاتم فک کن اقات رفته خارج انتن نمیده ک باهات زیادی در ارتباط باشه😂😂
ولی بدون ک تو هلی الن همیشه تو قلب من جا دارین من شماره هلی و الن رو دارم یروز میام شادت شماره تورو هم میگیرم تو وات و… در ارتباط باشیم.
خیلی دوستتون دارم مراقب خودتون باشید…
سال جدید هم پیش پیش مبارک انشالله بهترین سال عمرتون بشه…

Shyli ♡
2 سال قبل

واااای این کیه دیگع!!! چرا دو دیقه خوبه دو دیقه بده اه اه اه
راسی جنون ک میگن همینیه ک این پسره داره یا اون فرق میکنه؟

Helya
Helya
پاسخ به  Shyli
2 سال قبل

😂وقتی هم سادیسم داری و هم عاشق طرفی ی همچین اتفاقی میوفته

👊atena😎
👊atena😎
پاسخ به  Shyli
2 سال قبل

دختره خنگع من بخاطر بچه شخصیتمو خورد نمیکنم…

14
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x