رمان آهو ونیما پارت ۷۷

۱ دیدگاه
    – ببین عزیزم… من اون آقا رو از نزدیک ندیدم و با تعریف های تو هم نمی تونم کاملا تشخیص بدم که چجور آدمیه… تمام امیدم به یکباره…

رمان آهو ونیما پارت ۷۶

بدون دیدگاه
    با وجود آنکه از نبود حامد در پرواز مطمئن شده بودم، اما خب این مسئله باعث نمیشد در تهران هم اطرافم را از نظر نگذرانم! می ترسیدم حامد…

رمان آهو ونیما پارت ۷۴

۱ دیدگاه
    به زور ادای خندیدن از خودم درآوردم. – نگو که حسودیت شده! چند ثانیه در سکوت و به طرز عجیبی نگاهم کرد. در آخر سر تکان داد. –…

رمان آهو ونیما پارت ۷۵

۲ دیدگاه
      جوابی نداشتم که به نیما دهم. هیچ فکری درباره ی یک ثانیه ی بعدم نداشتم، چه برسد به آنکه به بودنم در ایران فکر کنم. – آهو؟!…

رمان آهو ونیما پارت ۷۳

۳ دیدگاه
    لحنم هم آنقدر مصمم بود که نیما کوتاه آمد. – باشه! باشه! دستم را گرفت و هر دو از مطب خارج شدیم. با دیدن خیابان و ماشین نفس…

رمان آهو ونیما پارت ۷۲

۲ دیدگاه
    کمی نگاهش کردم. تفاوتی میانشان پیدا نکردم… حتی اگر شخص مقابلم یک مشاور بود و نیما هم با من داخل اتاق بود، باز هم نمی دانستم چه چیزی…

رمان آهو ونیما پارت ۷۱

۳ دیدگاه
        نمی دانم حرف زدن مهری جان و نیما چقدر طول کشید، اما امیدوار بودم حرف هایشان بتواند به عوض شدن حال من کمک کند. با آن…

رمان آهو ونیما پارت ۷۰

۲ دیدگاه
          این نگرانی باعث شده بود مهری جان از کلید خانه مان که بعد از زایمانم برای مواقعی که احیانا من نمی توانستم در را باز…

رمان آهو ونیما پارت ۶۸

۳ دیدگاه
        دیگر بودن نیما در کنارم آرامم نمی کرد. دلم می خواست زودتر برود. هیچ حرفی راجع به آنکه اگر تابش نبود، به احتمال زیاد تاریخ زایمانم…

رمان آهو ونیما پارت ۶۵

۲ دیدگاه
        به سرعت از خود عکس العمل نشان داد. نگاهم کرد و موهایم را نوازش کرد. به زور لب باز کردم به حرف زدن. – من… من…

رمان آهو ونیما پارت ۶۴

۲ دیدگاه
            نیما لبخند مرموزی زد. – پاچه گرفتن که نه… اما از یه جای دیگه گرفتن رو دوست دارم! پوزخند صداداری زدم. – اگه خر…

رمان آهو ونیما پارت ۶۳

بدون دیدگاه
  سوییچ ماشین را از جیبش درآورد. – تو ماشین اذیت نمیشی؟! سوییچ را از دستش گرفتم. و با آنکه از نشستن در ماشین بیزار بودم، اما سرم را به…