رمان از کفر من تا دین تو پارت 322 سال پیشبدون دیدگاه با دهن باز و چشم های گشاد شده خیره روبه رو شدم. _نهههههه..!! تمام زورم و زدم تا انگشت هام برای برهنه شدنم به جون لباس های تنم نیفتن.…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 312 سال پیشبدون دیدگاه خدارو شکر توی این خونه از ظرف شستن خبری نبود و همه چی رو با ماشین میشستن وگرنه با این چندتا زخم شمشیری که به خودم زدم شستشو سخت…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 302 سال پیشبدون دیدگاه با آوردن قهوه چشم روی هم میزارم و نفس عمیقی میکشم.. اما… _آس.. به نظرت تند نرفتی؟ اگه تخم کنه بره طرف افخم چی؟ میدونی که اونم چشمش دنبال…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 292 سال پیشبدون دیدگاه صدای فریادش پرده ی گوشم و لرزوند.. کی باور میکرد این زن کلاس بالا همچین هوچی باشه؟ اولش فکر کردم قضیه پیراهن مرحوم و فهمیده ولی بعد از نگاه…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 282 سال پیشبدون دیدگاه نتیجه چند ساعت درگیری با خودم و کنار گذاشتن احساساتم توی تصمیم مهمی که میخواستم بگیرم این شد که فعلا اسباب و وسایل همینجا بمونه. اونم به چند دلیل..…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 272 سال پیشبدون دیدگاه بلاخره از کف درو دیوار و بستانشون بیرون میام و روی سنگ فرش قدمی برمیدارم که با صدای زمخت همون هیکلی به عقب برمیگردم. _از این طرف… اوه… خونه…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 262 سال پیشبدون دیدگاه کمی من من کرد و انگار تو فکر رفت.. _دخترم این وحید خیلی هم خوب از این رئیسش تعریف نمیکنه ها انگار بنده خدا خیلی کنترل خودشو نداره اینه…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 252 سال پیشبدون دیدگاه گوشی رو بدون هیچ حرف یا عکس العملی مثل یک ربات به طرف مریم گرفتم و خیره شدم به روبه رو…سقف ترک داشت.. یکی.. دوتا… سه تا.. _هی با…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 242 سال پیشبدون دیدگاه _سمی..!؟.. سمی!! _میشنوم.. صدای نفس عمیقی که از روی کلافگی میکشه روی اعصابمه ولی حوصله باز کردن چشم هام و دیدنش وندارم. صدای خش خش لباس هاش میگه خسته…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 232 سال پیشبدون دیدگاه صدا.. صداهایی که میتونه روی روح و روانت تاثیر منفی و مخربی بزاره و داشت مغزم و سوراخ میکرد. تق.. تق.. تق..مثل شیر آبی که نشتی داره و با…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 222 سال پیشبدون دیدگاه متخصص ارتوپد و تا دم در بدرقه میکنم و خدارو شکر از آزمایش ها و عملکرد مادر راضی و امید نسبتا زیادی به بهبودش داره.. آشنا داشتن و پارتی…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 212 سال پیشبدون دیدگاه سراپا کنده جوری که حالم و نمیفهمم و با همون وضع خودم و توراه پله ها پیدا میکنم و در حال پایین رفتنم و خدا میدونه حداقل اینجا اقبال…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 202 سال پیشبدون دیدگاه دماغش و چین میندازه… _جدی انقدر راحت داری ازش حرف میزنی؟ نمیترسی! _از چی؟ _مردن.. نفس عمیقی میکشم و دم در اتاق دویست و بیست و یک می ایستم…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 192 سال پیشبدون دیدگاه با چشم هایی جمع شده زیر نگاه خیره اش نفسم و به سختی بیرون میدم. _کار تو بود!؟ _چی؟ پوزخندی به روم میزنه و با جدیت دنباله حرفش و…
رمان از کفر من تا دین تو پارت 182 سال پیشبدون دیدگاه _من کی تابلوی بدبختم، بیچاره ام، نون ندارم بخورم دستم گرفتم و دوره راه افتادم که همچین لطفی دارین در حق من میکنین؟! این مرد و یکی از جایگاه…