رمان لاندور پارت ۱۴2 سال پیش۳ دیدگاه مامان که بالأخره حرف باب میلش از من شنیده بود از خدا خواسته نزدیک اومد _ پس من آماده میشم تو هم زود به خودت برس و اون…
رمان لاندور پارت ۱۳2 سال پیشبدون دیدگاه _ میدونستم میترا ما رو یادش نمیره مامان مغرورانه ادامه داد _ مگه میشه یادش بره. ناسلامتی چندین ساله توی این محل اومدن و ما همیشه…
رمان لاندور پارت۱۲2 سال پیشبدون دیدگاه _ دکتری که نرفتی نبوده ، انواع هیپنوتیزم و روانپزشک و روانشناس بردیمت با نگرانی ادامه داد _ اما تعجبم از اینه که چرا بی تاثیره…
رمان لاندور پارت ۱۱2 سال پیشبدون دیدگاه مامان از اتاق بیرون رفت شالم رو روی موهام انداختم و جلوی آینه ی قدی به خودم خیره شدم زیرچشمام سیاه و گود شده بود…
رمان لاندور پارت ۱۰2 سال پیشبدون دیدگاه بابا با گامی بلند خودش رو بهم رسوند با دیدن حال خراب من نگران و مشکوک تر شده بود _ چی شده مدیا؟! حرف بزن …
رمان کینه کش پارت ۱۰2 سال پیشبدون دیدگاه مهرو در حیاط را بست و به آن تکیه زد. انگار هنوز هم زیر آسمان این شهر انسان هایی پیدا می شدند که خوب باشند و بدون هیچ انتظاری…
رمان لاندور پارت ۹2 سال پیشبدون دیدگاه چشمای قرمز و نگاه درنده اش رو توی صورتم چرخوند قلبم داشت سینه ام رو سوراخ میکرد تا بیرون بیاد _ تا پارسال دخترا توی کوچه دورت…
رمان لاندور پارت ۸2 سال پیشبدون دیدگاه گوشیش رو درآورد و نفهمیدم به کی زنگ زد _ الو مهیار… _ چی شده این وقت صبح زنگ زدی آرمین؟ صدای خواب آلود مهیار وحشتم…
رمان لاندور پارت ۷2 سال پیشبدون دیدگاه حتی اگه اون فیلم رو پخش کرده بود تا این حد به سکته نزدیک نبودم که الان با چسبیدن تنم به تنش بودم _ بخدا جیغ…
رمان لاندور پارت ۶2 سال پیشبدون دیدگاه دوباره شروع به تقلا کردم ایندفعه پاهام رو بین پاهاش قفل کرد و با دستش گردنم رو چسبید حس میکردم هوا بهم نمیرسه داشتم خفه میشدم…
رمان لاندور پارت ۵2 سال پیشبدون دیدگاه بالای پشت بام که رسیدم نفسی تازه کردم چراغ قوه رو از جیبم درآوردم و آروم انداختم تا جلومو ببینم دوتا پشت بام رو که…
رمان لاندور پارت ۴2 سال پیشبدون دیدگاه مهیار همیشه خاطر اینکه فراموش نکنه رمز لپ تاپش آسون بود و چیز سخت نمیذاشت و با چندتا حدس ساده زود تونستم باز کنم با دستای…
رمان لاندور پارت ۳2 سال پیشبدون دیدگاه در اتاق رو بستم و بهش تکیه دادم از شدت ترس چندین بار رفتم دستشویی و برگشتم نگاه های آرمین رو توی ذهنم حلاجی کردم. علاوه…
رمان لاندور پارت ۲2 سال پیشبدون دیدگاه *** ” مدیا ” قدم رو توی اتاقم راه میرفتم. دنبال راه حل بودم برای جمع کردن گندی که صبح زده بودم خودخوریام زیاد شده بود…
رمان لاندور پارت ۱2 سال پیشبدون دیدگاه آرمین راسخ؟! توی حیاط ما چی میخواست؟ با دیدنم ابرویی بالا انداخت _ اون سروصدا هات برای جلب توجه من بود تا بیام پشت در حمامت…