رمان ماتیک پارت 206

۲ دیدگاه
  #part817 ‌‌مــــــ💄ــــــاتیک   لقمه‌اش را فرو داد و همانطور که پارچ آب را برمی‌داشت سعی کرد در مقابلِ حرافی های لادن چیزی بگوید!   _ میدونستی من عاشق دختربچه‌هام؟…

رمان ماتیک پارت 205

۹ دیدگاه
#part813 ‌‌مــــــ💄ــــــاتیک _ غذام که مثل همیشه نداریم ، مگه نه؟ _ سفارش دادم برات! ساواش از اتاق بیرون زد _ همین روزاست معدمون سوراخ شه از غذاهای رستورانی لادن…

رمان ماتیک پارت 204

۱ دیدگاه
  #part812 ‌‌   _ چرا هرچی در میزنم جواب نمیدی؟ فکر کردم خونه نیستی   سرش را بالا گرفت گردنش تیکی صدا داد و کمرش تیر کشید   ناخواسته…

رمان ماتیک پارت 203

۱ دیدگاه
      لیلا با دقت نگاهش کرد   _ بالاخره چی؟ متاهلی … امسال نشه سال دیگه حامله ای   لادن با تمسخر پوزخند زد   _ خب حالا…

رمان ماتیک پارت 202

۳ دیدگاه
    لادن فکرش را هم نمی‌کرد او چنین واکنشی نشان دهد   هول شده پچ زد   _ کمرت … مگه نگرفته بود؟   _ تمام جسم و روحم…

رمان ماتیک پارت 201

۱ دیدگاه
#part796 ‌‌مــــــ💄ــــــاتیک لادن بغض کرده سمتش برگشت و نالید _ آره! 18 سالمه آخرین خاطره هام مال هجده سالگیه میدونی بعدش چی شد؟ سه سال رفتم کما ، ماه ها…

رمان ماتیک پارت 200

۳ دیدگاه
هیچکس صدایش درنیامد ساواش کمی صدا بالا برد و غرید _ با شمام مسعود با رنگ پریده آرمین را جلو هل داد _ این بود استاد ساواش با جدیت خودکار…

رمان ماتیک پارت ۱۹۹

۱۰ دیدگاه
        گودرزی خواست حرفی بزند که ساواش محکم ادامه داد   _ من چنین بنایی رو نه ادامه میدم نه تایید می‌کنم همکاری خواستید در خدمتم ولی…

رمان ماتیک پارت ۱۹۸

۱ دیدگاه
    رنگ آرمین پرید   با کف دست به پیشانی خودش کوبید و نالید   _ آخ میز به اسم من بود خدا لعنتتون کنه   لادن شانه بالا…

رمان ماتیک پارت ۱۹۷

۱ دیدگاه
    لادن زمزمه کرد   _ خیلی درد دارم   ساواش شاکی سر تکان داد   _ میگی چیکار کنم؟ بریم خونه استراحت کن   _ باشه ، صبر…

رمان ماتیک پارت ۱۹۶

۱ دیدگاه
      پیام ساواش اینبار بدون مکث رسید   _ چه دردی؟ داروهاتو خوردی؟   لادن لبخند زد   گارسون با احترام گفت   _ پس یک بار سفارشات…

رمان ماتیک پارت ۱۹۵

۲ دیدگاه
        گفت و بی توجه به او مشغول صحبت با موبایل شد   لادن زیرلب گفت   _ محل نده استاد … من که روزای آخرمه تو…

رمان ماتیک پارت ۱۹۴

۶ دیدگاه
    روزها پشتِ هم میگذشتند   دریای زندگی‌اشان آرام بود اما آرامش نداشت!   انگار هردو می‌دانستند سونامی بزرگی پیشِ روست   شاید ساعاتی دیگر شاید روزهایی دیگر و…

رمان ماتیک پارت ۱۹۳

۱۴ دیدگاه
      لادن می‌دانست حریفش نمی‌شود   علاوه بر آن جان اعتراض و مقاومت هم نداشت   با درد خودش را خشک کرد و لباس پوشید   روی صندلی…

رمان ماتیک پارت ۱۹۲

۵ دیدگاه
      وا رفت…. کمی فاصله گرفت و کلافه موهای خودش را چنگ زد   صدایش بهت زده و ناراحت بود   _ خونریزی داری چرا؟ بار اولت نبود…