رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۲۷

بدون دیدگاه
          اون قدر عمق نفرتش زیاد و بیش از حد بود که لرز کردم! آخه چرا؟ مشکلش با من چی بود؟ مگه قرار بود خرجمو بده؟…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۲۶

بدون دیدگاه
            اروم داشت از چشمه اب می خورد. صدای قلب پر تپشش باعث نفرت انزجارم می شد. باید می مرد! همین الان باید می مرد.…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۲۵

بدون دیدگاه
          چطور می تونست به من این قدر نزدیک بشه؟ نمی ترسید؟ چندشش نمی شد؟ حالش بد نمی شد؟   هاج و واج بودم، سنگینی مختصر…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۲۴

بدون دیدگاه
      دستمو پس کشیدم. لمس کردن مردی که روانی بود و اینطوری به خودش می پیچید حماقت بود.   حافظه امو مرور کردم تا اسمی ازش یادم بیاد…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۲۳

بدون دیدگاه
          اصلا به حرف من توجهی نکرد، تبرشو برد بالا و این بار کوبید به نرده ها، بلند بلند داد زد:   -خفه شین! می کشمش!…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۲۱

بدون دیدگاه
        -چوب خطت داره پر میشه!   صدای بم و خشددارش بود که به گوشم رسید، عمیق، بَم، انگار صدای یه مرد جا افتاده ی چهل ساله…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۲۰

بدون دیدگاه
        سوزش بی امانی توی گردنم حس کردم، جیغ خفه ای کشیدم و افتادم روی زمین و از درد به خودم پیچیدم!   دستمو گذاشتم روی گردنم،…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت ۱۹

بدون دیدگاه
          گور باباش! اون قدر خسته و له و داغون بودم که فقط دلم می خواست ریلکس کنم.   لباسامو یکی یکی درآوردم گذاشتم گوشه اتاق،…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت۱۸

بدون دیدگاه
        به هیچ کس نگفتم، حتی عادل هم نمیدونه.   با بچه های تیم صحبت کردم و گفتم این جا نمیتونم، بر میگردم ایران و اگه دیدم…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت17

بدون دیدگاه
  ****   شب شده بود. بیرون کلبه نشسته بودم و آهو کباب می کردم. نور زغالا دررحدی بود که فقط یه متر این ور و اون ورو روشن می…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت16

۱ دیدگاه
    از جا بلند شدم و رفتم بیرون، قیچی زنگ زده و داغونی که زیر بارون تقریبا به فاک رفته بود رو برداشتم.   جنگل توی تاریکی فرو رفته…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت15

بدون دیدگاه
    -بنواز رویین… نوازشش کن…   در چوبی حصارا رو با پام باز کردم و داد زدم:   -دهنتو ببند پیرسگ!   قلبم از لفظی که به کار بردم…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت14

بدون دیدگاه
    پامو گذاشتم داخل خونه و یه پوزخند بزرگ نشست روی لبام.   اولین چیزی که توی چشم می اومد یه پیانوی مجللِ یاماهای سفید رنگ بود. گذاشته بودنش…
رمان هیلیر

رمان هیلیر پارت13

بدون دیدگاه
    یکی یکی دکمه های پیرهنمو باز کردم و از تنم درش اوردم. گذاشتمش روی یه سنگ و بعد کمربند شلوارمو باز کردم و اونو هم در اوردم.  …