رمان مادمازل پارت۱۶۷

۱ دیدگاه
        من جلوی در داروخونه بودم و نیکو که برخلاف من اشتیاق بیشتری واسه فهمیدن باردار بودن یا نبودن من داشت رفته بود داخل که بی بی…

رمان مادمازل پارت ۱۶۶

بدون دیدگاه
        سرم رو تنم سنگینی کرد و افتاد پایین. چشمهام رو بستم و آه نامحسوسی کشیدم. من از دست این مرد آخه باید چیکار میکردم!؟ این چرا…

رمان مادمازل پارت ۱۶۴

بدون دیدگاه
        درحالی که دکمه های پیرهنم رو یکی یکی وا میکردم، خسته و بی حوصله از راهرو عبور کردم و جلوتر رفتم. صدای بگو بخندهای رستا تو…

رمان مادمازل پارت۱۶۳

۵ دیدگاه
        دستمو به آرومی پشت گردنم کشیدم و نگاهمو دوختم به رو به رو. این روزها خودمم نمیدونستم دارم چیکار میکنم! نمیدونستم چی خوبه و چی بد…

رمان مادمازل پارت ۱۶۲

۱ دیدگاه
      فقط بهش خیره موندم بدون اینکه حرفی واسه گفتن داشته باشم. وقتی حقیقت رو میدونست چه جوری میشد لب به انکار حقایق گشود! در هر صورت مثل…

رمان مادمازل پارت ۱۶۱

۲ دیدگاه
      پوزخندی زدم و سرم رو با تاسف تکون دادم… خبر نداشت من واسه اینکه رستا جواب منفی بده دست به هر کاری که فقط میتونست از یه…

رمان مادمازل پارت ۱۶۰

۳ دیدگاه
        قاب رو تیکه تیکه کرد و انداخت تو سطل. کاری جز تماشا کردن از دستم برنمیومد. نفس عمیقی کشیدم و کمرم رو به میز تکیه دادم…