رمان اردیبهشت پارت ۳۱

۷ دیدگاه
    – داره جدی میگه مامان ؟ … راستی راستی میخواد نامزدیمو بهم بزنه ! شوخی نداره !   ملی خانم کنار تن لرزون دخترش زانو زد … دستش…

رمان سرمست پارت ۶۰

بدون دیدگاه
    حالت تهوعم رفته رفته شدیدتر میشد. سرم و به شیشه‌ تکیه دادم و پلک روی هم گذاشتم…   ~یه هفته بعد~   – سایه؟   با صدای ثریا…
در مسیر سرنوشت

در مسیر سرنوشت پارت ۱

۲ دیدگاه
بسم الله الرحمن الرحیم   رمان: در مسیر سرنوست نویسنده: همتا شاهانی موضوع: عاشقانه   * تمامی اسامی شخصیت های رمان ساخته ی ذهن نویسنده است….و هر گونه تشابهی کاملا…

رمان مادمازل پارت ۳۹

۲ دیدگاه
        از وقتی رستا اومده بود دیگه حتی یه نیم نگاه هم به من نمینداخت. همه اش درحال گپ زدن با رستا بود و من حتی به…

رمان اردیبهشت پارت ۳۰

بدون دیدگاه
  و موبایل اونو از بین انگشتاش بیرون کشید .   فراز مقاومتی نکرد … گوشی رو به نگهبان سپرد و کف دستاشو روی زمین گذاشت تا بتونه روی زانوهاش…

رمان نیمه گمشده پارت 70

بدون دیدگاه
༺ཌ༈فِلـ‌ور༈ད༻ 🏷1 سال بعد با کمک آرکا ، کارن و کارینا رو مرتب کردم و لباسای مجلسیشونو بهشون پوشوندم ــ نگاش کن! در بیار اون انگشتتو ، گند زدی به…

رمان لیلیان پارت ۷

بدون دیدگاه
      “علیرضا”   با کلافگی مشغول بررسی چندتخته فرش دستبافی هستم که برایمان رسیده. حرف‌ها از گوشه و کنار به گوشم رسیده و بعد از یک هفته، هرچه…
رمان پاییزه خزون

پاییزه خزون پارت ۷۴

۱ دیدگاه
پاییزه خزون نمیدونم چرا پشت پلکام داغ شده بود ،یه احساسی شبیه سرماخوردگی داشتم ، رفتیم با هم رو مبلای راحتی کرم رنگ مطب نشستیم، مطب خلوت خلوت بود و…

رمان رخنه پارت ۶۳

بدون دیدگاه
    دستش رو از بالای ستون فقراتم تا امتداد کمرم سوق داد و گودیش رو با سر انگشت لمس کرد که بدنم مور مور شد و چشم هام خمار.…

رمان اردیبهشت پارت ۲۹

۷ دیدگاه
    توی قلب آرام انگار هزار تا پروانه ی ریزه میزه و رنگی به پرواز در اومدن … برق توی چشماش دوباره جون گرفت . لیوان چاییشو گذاشت روی…

رمان سرمست پارت ۵۹

بدون دیدگاه
    نفس کشیدن رو از یاد بردم. چنگی به قفسه‌ی سینه‌م زدم و با صدایی که از ته چاه میومد، گفتم: – حق نداری عشق منو زیر سوال ببری!…

رمان ورطه دل پارت ۳۴

۲ دیدگاه
*۲۰۱۳-کیش-راوی* آریان نفسش را کلافه بیرون می دهد برای حرفش مردد است آیدا لبخندی می زند:آریان اگه اذیت می شی نگو هیچ اشکالی نداره..آریان کلافه است:نه باید بهت بگم…نفسی عمیق…

رمان او-را پارت 51☆

بدون دیدگاه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸   💗#رمان او_را …💗 #قسمت_پنجاه _ یک   صبح با آلارم گوشی از جا پریدم! اینقدر سریع بیدار شدم که تا پنج دقیقه فقط رو تخت نشسته بودم تا…