رمان گلامور پارت ۳۰

۱۹ دیدگاه
      – حالم خوب نیست هامون .!   لحن ملتمس و درمانده ام را که میشنود …کمی فاصله میگیرد و با چشمانی که در آن نگرانی می بینم…

رمان گلامور پارت ۲۹

بدون دیدگاه
    قلبم از جا کنده میشود و بوسه پر حرارتش زیر پاهایم را خالی میکند..!     میفهمد …متوجه ضعفم میشود که دست دور کمرم حلقه میکند و بدون…

رمان گلامور پارت ۲۸

۲ دیدگاه
      نفسم بند می آید …تپش های قلبم رو به کندی می رود و او با تمسخر اضافه می کند     – چیه خوشت نیومد؟    …

رمان گلامور پارت ۲۷

۷ دیدگاه
    از شدت بهت و حیرت سر جا خشک شده بودم و بر و بر اویی را تماشا میکردم که با نگاهی پر از خشم سر تا پایم را…

رمان گلامور پارت ۲۵

۳ دیدگاه
  چمدان و وسایلم را به داخل کمد برمیگردانم و به سمت تخت می روم.     دراز میکشم …آلارم تلفنم را برای هشت صبح تنظیم میکنم و چشمانم را…

رمان گلامور پارت ۲۳

بدون دیدگاه
    گوش نمیدهد …بازوی مرد را به چنگ میکشد و با هق هق می نالد   -من نمیخواستم اون حرفارو بهش بزنم…     متنفر بود…از آن دختر حالش…

رمان گلامور پارت ۲۲

۲ دیدگاه
      کم نبودنش را میخواهد و نمی داند با حرف هایش چه برسر دخترک وا رفته در آغوشش می آورد..   تپش های سر به فلک کشیده اش…

رمان گلامور پارت ۲۱

۴ دیدگاه
    روی مبل آوار میشود …کف دستش را به پیشانی به عرق نشسته اش می کشد و به زحمت یک کلمه جواب میدهد   – خوبه ..   –…

رمان گلامور پارت ۲۰

۵ دیدگاه
    پلک میبندم ..باز میکنم …غلت میزنم …هی از این پهلو به آن پهلو میشوم تا بالاخره صدایش در می آید   – چرا انقدر وول میخوری کمند؟  …

رمان گلامور پارت ۱۹

بدون دیدگاه
    پلک میبندم ..باز میکنم …غلت میزنم …هی از این پهلو به آن پهلو میشوم تا بالاخره صدایش در می آید   – چرا انقدر وول میخوری کمند؟  …

رمان گلامور پارت ۱۸

بدون دیدگاه
    روز می گذرد هفته تمام میشود اما آن وقتی که هامون ازش حرف میزد نمی رسد.   دو هفته از زمان برگشتمان به خانه می گذشت و او…

رمان گلامور پارت ۱۷

بدون دیدگاه
    لبهایم گز گز میکنند و او درست مقابل چشمانم محو میشود . می رود … طوری که انگار هیچ وقت در این اتاق حضور نداشته است.   خشم…

رمان گلامور پارت ۱۶

بدون دیدگاه
    پلک میبندم و به سختی خودم را کنترل میکنم تا تمام محتویات معده‌ام را روی سر و هیکلش بالا نیاورم.   دستش که به قصد بالا کشیدن پیراهنم…