لبخند الکی‌اش پر کشید و نگاه اصلی‌اش بالا آمد.‌‌ پر از نگرانی و حتی کمی وحشت بود.   – به جای این که الان میون دست‌‌هات بخوابم دارم خطر رو…

– نقره خاتون، میشه بهشون رسیدگی کنید؟   نقره در جواب حرف خسرو چشمی گفت و کنار پای شاهو زانو زد، فواد و عثمان مشغول حرف زدن شدند و من…

  خسرو شمشیرش را از غلاف خارج کرد، شاهو دستش را به درخت تکیه داد و با نفس نفس سرک کشید.   کسی آن‌جا بود… مطمئن بودیم. شاهو هیچ وقت…

من ایستادم و او بود که جلو آمد، با خشونت دست دور تنم پیچید و همین که سرم روی سینه‌اش نشست راه نفسم باز شد.   – خ…خسرو، چرا اینقدر…

  « سر تکان دادم که کمان را کشید. با هیجان خیره بودم ولی قبل از این که شاهو تیر را بزند گوزن روی زمین افتاد.   با تعجب خیره…

    – دوست داری همش در حال فرار باشی ها؟ وقتی میگم مغز نداری به خاطر همینه.   – من یه شاهدخت عادی نبودم شاهو. از بچگی در حال…

  شاهزاده… شاهدخت… پادشاه و یا ملکه!   اعضای خاندان سلطنتی که من و شاید شاهو یکی از آن ها باشیم. ما ثروت‌مند و شاید قدرت‌مند باشیم ولی زندگی ما…

  دستی که دورم سفت شده بود شل شد و بعد روی زمین فرود آمدم. شاهو بازویم را کشید و مرا پشت سرش قایم کرد.   سرم را کج کردم…

      شاهزاده… شاهدخت… پادشاه و یا ملکه!   اعضای خاندان سلطنتی که من و شاید شاهو یکی از آن ها باشیم. ما ثروت‌مند و شاید قدرت‌مند باشیم ولی…

    – اولش که با عجله لباس‌های رعیت‌هارو پوشیدم و رفتم تورو توی درشکه ندیدم. دم در خونه‌ی گلی دیدمت ولی نمی‌دونستم تو همونی.   لبم را گاز گرفتم…

    دست‌هایم را روی صورتم گذاشتم و کمرم به درخت پشت سرم چسبید، حسی مثل پایان راه گلویم را گرفته بود و من می‌توانستم الان هم فرار کنم ولی…

      قلبش زیر گوشم میزد و نمی‌دانم چرا ولی حس امنیت فراوانی داشتم. او واقعا مواظب من بود.   بعضی وقت‌ها مرا یاد خسرو می‌انداخت و قلبم درد…

  کنار فواد ایستادم و چشم ریز کردم، راهروی طولانی که انتهایش در تاریکی غرق شده بود، بوی خاطرات به مشامم خورد و چرا این‌جا را فقط با یک آینه…

    دست فواد را پس زدم و از اتاق خارج شدم. راه مخفی… راه مخفی…   من و فوادی که در بچگی وارد دری شدیم. دری از این عمارت…

    وزیر… وزیر… دسته‌ی شمشیرم را محکم‌تر فشار دادم و چرا یادم نمی‌آمد‌! یک ارتباطی بود که نمی‌توانستم به یاد بیاورم…   اصلا وزیر پدرش آن‌جا..   نمی‌توانستم ربط…