رمان قانون عشق پارت ۶۹

۲ دیدگاه
او می‌خندد و من پشت چشمی نازک میکنم از کنارش رد میشوم و از اتاق خارج میشوم پشت سرم می‌آید پالتو و کیفم را روی مبل می‌گذارم و موبایلم را…

رمان قانون عشق پارت ۶۸

۲ دیدگاه
رستا از رفتارش متعجب شده‌ام تا به حال هرگز اینگونه هول نکرده بود به سمت میز آرایشم رفتم و بر روی صندلی نشستم نگران بودم و از شدت استرس کف…

رمان قانون عشق پارت ۶۷

بدون دیدگاه
دو آلبوم را نگاه کردیم و این آلبوم آخر است  اما هیچ کدام به دلم ننشست صفحات آخر بود که با دیدن عکس یه رینگ ساده که چیزی رویش به…

رمان قانون عشق پارت ۶۶

۴ دیدگاه
نمیتوانستم هیچ حرکتی بکنم خشک شده بودم از ترس و وحشت با صدای سامی نگاه خشک شده‌ام را از جای خالی آن بیشرف می‌گیرم و نگاهش میکنم سامی_رستا خوبی؟………….چیشده؟ به…

رمان قانون عشق پارت ۶۵

بدون دیدگاه
صبح با صدای آلارم گوشیم از خواب بیدار شدم از تخت پایین اومدم و خمیازه بلندبالایی کشیدم بعد از شستن دست و صورتم از اتاق بیرون رفتم سر و صدایی…

رمان قانون عشق پارت ۶۴

بدون دیدگاه
بلا تکلیف جلوی کمدم می‌ایستم و نگاهی به لباس هام می‌ندازم با صدای زنگ واحد انتخاب لباس رو به فردا موکول میکنم و از اتاق خارج میشم از چشمی در…

رمان قانون عشق پارت ۶۳

بدون دیدگاه
بعد از تعویض لباس دوباره به آشپزخونه برگشتیم و روی صندلی های پشت کانتر نشستیم مامان دوتا بشقاب پر لوبیاپلو جلومون گذاشت و دوباره به سمت گاز رفت تا به…

رمان قانون عشق پارت ۶۱

بدون دیدگاه
لبخند مهربونی میزنه و اشک‌هام رو پاک میکنه عقب میکشه و به سمت در اتاق میره که ترسیده صداش میکنم _سامی به سمتم بر میگرده سامی_جان؟ _نرو چند قدم جلو…

رمان قانون عشق پارت ۶۰

۳ دیدگاه
سامی   حواسم به گوشیم بود و از خیابون قافل شدم اصلا خیابون رو نگاه نمیکردم با صدای جیغ بلندی که مطمئن بودم مال رستاست خواستم به عقب برگردم که…

رمان قانون عشق پارت ۵۹

۲ دیدگاه
با حس دستی روی موهام بیدار شدم ولی دلم نمیومد چشمام رو باز کنم چون از بوی عطرش فهمیدم کیه و دلم میخواست به نوازش موهام ادامه بده همونطور خودم…

رمان قانون عشق پارت ۵۸

۳ دیدگاه
سرم رو پایین انداخته بودم خجالت میکشیدم نگاهشون کنم کنارشون که رسیدیم صدای ذوق زده مروارید جون بلند شد مروارید جون_خب دهنمون رو شیرین کنیم؟ انگار بابا هم رضایتش رو…

رمان قانون عشق پارت ۵۷

۴ دیدگاه
رستا   پلک هاش رو که محکم باز و بسته کرد نفس حبس شدم رو آسوده بیرون دادم عمو مهدی_آقا حامد اجازه هست بریم سر اصل مطلب بابا سری تکون…

رمان قانون عشق پارت ۵۶

بدون دیدگاه
سرم را پایین انداخته بودم ولی زیر چشمی حواسم به سامی بود او هم سرش را پایین انداخته بود عمو مهدی_خب ما العان اینجاییم واسه‌اینکه این دوتا جوون که همو…

رمان قانون عشق پارت ۵۵

۲ دیدگاه
انگشت هام از شدت استرس روی میز ضرب گرفته بودن چشم هام روی مامان زوم بود تا ببینم چی میگه بعد از چند بوق صدای سلام و احوالپرسی مامان بلند…