نمیتوانستم هیچ حرکتی بکنم خشک شده بودم از ترس و وحشت با صدای سامی نگاه خشک شدهام را از جای خالی آن بیشرف میگیرم و نگاهش میکنم سامی_رستا خوبی؟………….چیشده؟ به…
سرم رو پایین انداخته بودم خجالت میکشیدم نگاهشون کنم کنارشون که رسیدیم صدای ذوق زده مروارید جون بلند شد مروارید جون_خب دهنمون رو شیرین کنیم؟ انگار بابا هم رضایتش رو…