سرم رو پایین انداخته بودم خجالت میکشیدم نگاهشون کنم کنارشون که رسیدیم صدای ذوق زده مروارید جون بلند شد مروارید جون_خب دهنمون رو شیرین کنیم؟ انگار بابا هم رضایتش رو…
به سمتش رفتم آورکتی که رستا برام گرفته بود رو روی دسته مبل گذاشتم و روبهروی بابا نشستم _جانم بابا؟ بابا_چرا چند روزه پریشونی بابا؟ مگه قرار نبود بعد اون…