پیراهن را تن میزند و مجدد به سمت دخترک برمیگردد
دستان ظریفش بر روی دکمههای پیراهن میخزد و آرام آرام مشغول بستن آنها میشود
در تمام مدت خیره نگاهش میکند
چقدر این موجود کوچک و دوست داشتنی را دوست دارد
هیچ وقت با خود فکر نمیکرد که روزی عاشقی کردن را با این دختر لجباز و مهربان بلد شود
کارش که تمام میشود سرش را بالا میآورد و خیره در دریایی های پر از احساس مرد با شیطنت و نازی که دل مرد را میلرزاند میگوید
رستا_دیگه بقیشو خودت انجام بده
با شیطنت لبخندی میزند و قدمی به او نزدیکتر میشود
سامی_خودت انجام بده دیگه
از لحن شیطانش ابرویی بالا میاندازد و دستانش را در سینه جمع میکند
رستا_اونجوری خیلی بهت خوش میگذره دیگه
درحالی که دستش را به سمت کمربندش میبرد با لودگی جواب میدهد
سامی_خیلیی
سگگ کمربند را باز میکند
دستش که به سمت دکمه شلوار میرود دخترک فورا دستانش را بر روی چشمانش میگذارد
رستا_هیی………..سامی چیکار میکنی؟
صدای خندهاش بلند میشود
سامی_با تو کاری ندارم که دیوونه………میخوام لباسم رو درست کنم
رستا_خیلی بیحیایی
باز هم میخندد و درحالی که پیراهنش را به داخل شلوارش حول میدهد میگوید
سامی_میدونمممم
کارش که تمام میشود با قدم های بیصدا به سمت او که همچنان دست هایش را بر روی چشمانش گذاشتهاست میرود
دلش کمی شیطنت میخواهد
دلش میخواد خودداری را کنار بگذارد و دلبرش را تمام و کمال مال خود کند
اما تا زمانی که خودش هم راضی باشد صبر میکند
پشت دخترک قرار میگیرد و دستانش را بیهوا دور کمرش حلقه میکند
شانههای دخترک از ترس بالا میپرد و با سرعت چشمانش را باز میکند
زمانی که متوجه میشود او در آغوشش کشیده نفس راحتی میکشد و با خیال راحت به سینه مرد تکیه میزند
رستا_ترسیدم
بوسهای پر تب و تاب بر روی شقیقهاش میکارد و به نیمرخ زیبایش خیره میشود
سامی_نمیخواستم بترسونمت
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
رستا
دوشادوش هم از پله ها پایین رفتیم
بعد از احوال پرسی با حامی و آراد و آوا کنار هم بر روی یکی از مبل های دونفره نشستیم
یکم بعد جوون ها پیشنهاد دادن که بریم توی حیاط و توی آلاچیق ها بنشینیم
داخل حیاط پیشنهاد جرعت وحقیقت دادن
توی بازی هم کلی سربهسرمون گذاشتن
یک ساعت بازی کردیم و بعد برای شام صدامون کردن
بعد از شام کم کم همه عزم رفتن کردن
زمانی که خونه کاملا از مهمون خالی شد سامی من رو رسوند
اگر تیکه پروندن های دنیا و مادرش رو حساب نکنیم شب خوبی بود و خوش گذشت
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
همه چیز خیلی زود انجام شد و انگار زمان سریع تر میگذشت
از موقعی که آزمایش دادیم تا لباس خریدنمون و رزرو باغ و حتی العان که توی آیینه آرایشگاه دارم به خودم نگاه میکنم و منتظرم بیاد دنبالم خیلی سریع اتفاق افتاد
هیچ وقت روزی که رفتیم لباس بگیریم رو یادم نمیره
از هر لباسی یه ایراد میگرفت
آخر هم به زور راضیش کردم که کمتر سخت گیری کنه
نگاه آخر رو از داخل آینه به خودم انداختم
یه لباس صورتی که دامن سادهای داشت و کمی دنباله و روی بالاتنهاش تور طرح دار خورده بود پوشیده بودم
چون قرار بود عقد و عروسی رو جدا بگیریم برای عقد یه لباس ساده انتخاب کرده بودم
البته هرچی که ما گفتیم برای عقد جشن نگیریم مامان مروارید و سامی قبول نکردن
موهامو فر درشت کرده بودم و روی موهام یه سنجاق خیلی خوشگل که با گوشوارههاش ست بود زده بودم
آرایشم ساده بود و خودم خواسته بودم که خیلی پررنگ نباشه
با صدای آرایشگر که میگفت داماد اومد از آینه دل کندم
آوا کیف دستی و گوشیمو برام آورد و کمکم کرد شال سفید مروارید دوزی شدم رو روی موهام بندازم
کیفم رو از آوا گرفتم و با تک زنگ سامی آروم به سمت در سالن رفتم
گفته بودم بالا نیاد و خودم میرم پایین
سوار آسانسور شدم و زود تر از آوا از آرایشگاه بیرون زدم و قرار شد اون بعد از جمع کردن وسایلمون بیاد
در آسانسور رو باز کردم و به سمت در ساختمون رفتم
در رو آروم باز کردم و بیرون رفتم
پشتش به من بود
دستاش رو توی جیب شلوارش گذاشته بود و با نوک کفشش روی زمین ضرب گرفته بود
معلوم بود استرس داره
حتی فیلمبردار هم متوجه اومدن من نشده بود
چند قدم کوتاه جلو رفتم که با صدای پاشنه کفشم مکث کرد و بعد آروم به سمتم برگشت
محو تیپش شده بودم
اون کت و شلوار مشکی با پیرهن گلبهی خیلی خوب تو تنش نشسته بود
موهاشو روبه بالا حالت داده بود که بد دل میبردن ازم
ته ریشش رو هم مرتب کرده بود
نگاهش چند دور از بالا تا پایین روم چرخید
چند قدم دیگه هم نزدیکش شدم و روبه روش ایستادم و آروم لب زدم
_خیلی خوشتیپ شدیا
نگاهش تا روی صورتم بالا اومد
بالا و پایین شدن سیب گلوش رو دیدم و بعد یک قدم باقی مونده رو طی کرد و دستش رو محکم دور کمرم حلقه کرد
سرش رو توی گردنم فرو برد
یکی از دستام رو پشت گردنش گذاشته بودم و دست دیگم رو روی شونش گذاشتم
هیچ حرفی نمیزد و فقط تند تند توی گردنم نفس میکشید
عجیب بود که حتی فیلمبردار هم چیزی نمیگفت
آروم اسمش رو صدا زدم
_سامی؟
نفس عمیقی کشید و سرش رو آروم عقب کشید و خیره به چشمام با لحنی خاص و صدایی آروم جواب داد
سامی_جونم؟
لحظه ای به چشمام شک کردم
پلکی زدم و دوباره به چشماش خیره شدم
درست میدیدم؟
بغض کرده بود
مثل خودش آروم زمزمه کردم
_دیوونه شدی………….چرا بغض کردی قربونت برم؟
در مقابل سوال هام سکوت کرد و کمی خیره نگاهم کرد
سرش رو آروم آروم جلو آورد و لب هاش رو روی لبهام گذاشت
بوسه عمیق و محکمی به لبهام زد و پیشونیش رو به پیشونیم تکیه داد
سامی_خیلی خوشگل شدی زندگی
لبخند از ته دلی روی لبهام نشست و ضربان قلبم بالا رفت
نمیدونم تا کی قراره با هر حرفی که میزنه قلبم ضربان بگیره اما میدونم که هیچ وقت برام تکراری نمیشه
قرار بود عقد توی محضر باشه و بعدش توی باغ جشن باشه
با صدای فیلمبردار از هم فاصله گرفتیم
فیلمبردار_عالی شد…………بهترین زوجی هستین که دیدم خیلی خالص و عاشقانه بود……….فقط آقا داماد اول شما باید از عروس خانم تعریف میکردین
سامی لبخندی زد و به من نگاه کرد
سامی_انقدر خوشگل شده که یه لحظه حرف زدن یادم رفت
من هم لبخند زدم و نگاهش کردم
کمی مکث کردم و بعد با خم کردن سرم روی شونم گفتم
رستا_گلمو نمیدی؟
لبخندش پرنگتر شد و دسته گل رو به سمتم گرفت
سامی_ببخشید اصلا حواسم نبود
گل رو ازش گرفتم
گلم ترکیب رز صورتی با ژیپسوفیلیا سفید بود
♥︎نمیخواید از سایلنت در بیاید؟😮💨🥲
به زودی به پارت آیندهای که گذاشتم میرسیم
نظرتون رو بگید🤗😘
عالییی بود دختر مثل همیشه🥰
خسته نباشی بانو🩷
مرسی عزیزم😘😘
سفارش یک سامی لطفااا☺️
موجود نمیباشد🤗🤗🤗
یدونه بود که اونم خودم برداشتم😁😁😁😜😜
حلالت خواهر،حلالت😂
توی زندگی همه دخترا یه عدد سامی ضروریه🫣
اوهوم🥺🥺
ولی کاش واقعی بود من خودم تا اون سر دنیا هم دنبالش میرفتم🥲🥺🥺😉