رمان قانون عشق پارت ۷۷

4.3
(30)

با احساس تشنگی چشمام رو باز کردم

زیر دلم خیلی کم درد میکرد

نگاهم رو دور اتاق چرخوندم

سامی بیدار شده بود و داشت نگاهم میکرد

با خجالت پتو رو روی بدنم کشیدم و نگاهم رو دزدیدم

صدای خندش رو شنیدم و بعد محکم توی آغوشش فشرده شدم

سامی_آخ تو باز قرمز شدی که……………از کی خجالت میکشی؟از من؟،لازمه دیشب رو یادآوری کنم؟

مشتی به سینش میکوبم و پر از شرم صداش میکنم

_سامیییی

خنده آرامی می‌کند

مچ دستم را می‌گیرد و بوسه‌ای به دستم میزند

با دست دیگش آروم دلم رو نوازش میکنه

سامی_درد داری؟

سرم رو توی سینش مخفی میکنم

_نوچ

بوسه روی موهام میزنه و با صدای آرومی میگه

سامی_مطمعنی؟خیالم راحت باشه؟

خجالت رو کنار میزارم و سرم رو بالا میارم

دستم رو روی ته ریشش میزارم و آروم لب میزنم

 

_نگران نباش…………………دیشب هم خیلی مراقبم بودی……………خیالت راحت حالم خوبه

 

لبخند جذابی زد و آروم گفت

سامی_با اینکه خیالم راحت نیست ولی وقتی میگی خوبی لابد خوبی دیگه………………پاشو یه دوش آب گرم بگیر بعدش بریم بیرون ناهار بخوریم

 

ناهار؟

مگه چقدر خوابیدیم

متعجب پرسیدم

_مگه ساعت چنده؟

با کمی مکث جواب داد

سامی_یه ربع به دوازده

 

چشمام از تعجب گرد شد

_چرا نرفتی شرکت؟

ضربه آرومی به نوک بینیم زد

سامی_نترس بعد از ظهر میرم،ترجیح دادم صب رو پیش خانوم خوشگلم باشم

 

 

لبخندی زدم و با پیچیدن پتو دور خودم از روی تخت بلند شدم

هرلحظه منتظر درد وحشتناکی زیر دلم بودم اما به جز همون درد خفیف هیچ اتفاقی نیفتاد

دوش کوتاهی گرفتم و از حموم خارج شدم

بیرون که رفتم سامی توی اتاق نبود

با خودم گفتم حتما رفته چیزی بخوره

روبه‌روی آینه ایستادم و مشغول زدن نرم کننده به صورتم شدم

درحال زدن کرم به دستام بودم که سامی بدون در زدن وارد شد

اخم کمرنگی کردم

_در زدن بلد نیستی؟

تک خنده‌ای کرد و جلو اومد

بوسه‌ای به گونم زد و از پشت بغلم کرد

سامی_واسه رفتن توی اتاق زنم هم باید در بزنم؟

از آینه نگاهی به چشمای آبیش که حس میکردم از همیشه شفاف‌ترن کردم و با خنده سری به تأسف تکون دادم

سامی_رستا؟

دوباره نگاهش کردم

_جونم؟

سامی_ناراحت نشی از اینکه نگفتم با هم بریم حموما،چون میدونم اگه باهم بریم حموم طاقت نمیارم بعد تا جیغ در نیاد ولت نمیکنم اونجوری هم تو اذیت میشی

دلم قنج رفت برای لحن مظلومش

یعنی من نمیرم برای این همه ملاحظه؟

توی حلقه دستاش چرخیدم و با بلند شدن روی پنجه پام چونش بوسیدم

_کی گفته ناراحت میشم؟………………برو دوش بگیر بیا بریم

سرش رو خم کرد و روی پلک‌هام رو بوسید

عقب کشید و درحالی که حلقه دستاش رو از دور کمرم باز می‌کرد گفت

سامی_چشم………….تو هم تا من میام آماده شو

باشه کوتاهی گفتم که با برداشتن حولش به سمت حموم رفت

به سمت کمدم رفتم تا لباس بپوشم

هوا با نزدیک شدن به بهار گرم تر میشد

بخاطر همین لباسم رو با یه لگ مشکی و بلیز جذب سفید عوض کردم

سویشرت مشکی که آستین و جیب چرم داشت و با مال سامی ست بود رو به همراه کلاه بافت سفید روی تخت گذاشتم و دوباره به سمت آینه رفتم

آرایش ملایمی کردم و مشغول خشک کردن موهام شدم

سشوار رو به برق زدم و با صدای در حموم نگاهم رو به اونجا کشیدم

سامی درحالی که کلاه حوله تن‌پوشش رو روی موهاش میکشید از حموم بیرون اومد

_عافیت

سامی_مرسی خوشگل خانوم

لبخندی زدم و مشغول خشک کردن موهام شدم

سامی هم در کمال بیخیالی مشغول لباس پوشیدن شد

در تمام مدتی که لباس می‌پوشید سعی میکردم نگاهش نکنم

موهامو شونه کردم و آزادانه روی شونم رها کردم

سامی اومد کنارم ایستاد

دستش رو به سمت سشوار برد که زود تر برش داشتم

_من موهاتو خشک میکنم

باشه کوتاهی گفت و روی صندلی میز آرایشم نشست

سشوار رو روشن کردم و مشغول خشک کردن موهاش شدم

موهاشو حالت دادم و سشوار رو خاموش کردم

از جاش بلند شد و از توی آینه نگاه دقیقی به موهاش انداخت

ابروهاشو بالا داد و گفت

سامی_نه بابا،ترشی نخوری یه چیزی می‌شی‌ها

مشتی به بازوش زدم و درحالی که به سمت تخت می‌رفتم گفتم

_خیلی پرویی

سویشرتم رو از روی تخت برداشتم و پوشیدم

کلاهم رو هم جلوی آینه درست کردم

سامی هم سویشرتش رو پوشید و بعد از برداشتن کیفم همراه هم از خونه خارج شدیم

اول به جیگرکی رفتیم و سامی تا لقمه آخر حواسش بهم بود

بعد از ناهار به یه پاساژ رفتیم تا کمی خرید کنیم

دونه دونه مغازه ها رو نگاه میکردیم

بلاخره بعد از دو ساعت با دستای پر از خرید از پاساژ خارج شدیم

البته بیشتر خرید‌ها دست سامی بود

با قدم های آروم به سمت ماشین میرفتیم و حین راه رفتن باهم حرف میزدیم و میخندیدیم

یه‌لحظه یه پسر جوون از کنارم رد شد و فهمیدم که به موهام دست زد

امیدوار بودم سامی این صحنه رو ندیده باشه اما چون سامی پشت‌من راه میومد دید

سر جاش وایساد و منم مجبور به ایستادن شدم

به سمتش برگشتم

صورتش سرخ شده بود و رگ گردنش برجسته

میدونستم خیلی غیرتیه و امکان نداره ساده بگذره

ساک های خرید رو به سمتم گرفت و بی توجه به صدا زدن هام به سمت اون پسر که کمی جلو تر از ما مشغول صحبت با تلفن بود رفت

بی‌هوا مشت محکمی توی صورتش کوبید که جیغ بلندی زدم

مردم سعی در جدا کردنشون داشتن اما انگار سامی زورش چند برابر شده بود که هیچ کس نمیتونست جلوشو بگیره

ترسم رو کنار گذاشتم

کیسه های خرید رو زمین گذاشتم و به سمتشون دویدم

آستین لباس سامی رو کشیدم و با اشک هایی که نمیدونم کی روی گونم راه گرفته بودن گفتم

_سامی ترو خدا ولش کن…………….سامی مرگ من ولش کن

با شنیدن صدام نگاهم کرد

آتیش نگاهش با دیدن اشک‌هام انگار خاموش شد

یقه اون پسر رو ول کرد و بی‌توجه به حضور مردم محکم بغلم کرد

سامی_هیشششش،…….نترس……….تموم شد

صداش خش دار بود

خیلی ترسیده بودم

یکم که آروم شدم

با هم از بین جمعیت بیرون رفتیم و سامی با برداشتن کیسه های خرید دستش رو پشت کمرم گذاشت و با هم به سمت ماشین رفتیم

حس میکردم با اون همه عصبانیت با من هم دعوا میکنه اما نکرد دلیلش رو هم که پرسیدم گفت

سام_چرا باید وقتی اون بیشرف دستش هرز میره با تو دعوا کنم

به خونه که رسیدیم سامی با عوض کردن لباس‌هاش به شرکت رفت

☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆

سامی

توی شرکت نشسته بودم و مشغول بررسی قرارداد جدید بودم

با صدای نوتیف موبایلم که بلند شد از روی میز برش داشتم

یه پیام از یه شماره ناشناس

اخم کمرنگی روی پیشونیم نشست و پیام رو باز کردم

با خوندن متن پیام خون توی رگ‌هام یخ بست

نوشته بود

(اگه زنتو میخوای بیا به این آدرس)

آدرس برای یه جای خیلی پرت توی لواسون بود

نمیتونستم ترسم رو انکار کنم

 

♥︎خب‌خب به قسمت خودم رسیدیم🤗🤗

به نظرتون چه اتفاقی میافته؟🤔

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 30

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x