رمان قانون عشق پارت ۷۸

4.3
(29)

با شماره‌ای که پیام رو ارسال کرده بود تماس گرفتم اما خاموش بود

نگران رستا شده بودم

سریع شمارش رو گرفتم

گوشی رستا هم خاموش بود

نگاهی به ساعت مچیم انداختم

الان باید خونه باشه

خاموش بودن گوشیش تنها یه چیزی رو میرسوند

اینکه اون ناشناس از رستا خبر داره

با برداشتن کتم خیلی زود از شرکت بیرون زدم

سوار ماشین شدم و با تمام سرعت به سمت اون آدرس رفتم

توی دلم آشوبی برپا بود

چند بار دیگه‌هم شماره رستا رو گرفتم اما همچنان خاموش بود

نمیدونم چقدر توی راه اما با رسیدن به آدرس نگاهی به اطراف کردم

یه سوله متروکه توی لواسون

فاصله زیادی با تهران و حتی خود لواسون داشت

با تردید از ماشین پیاده شدم

ساعت ۵ عصر بود و هوا کم کم رو به تاریکی می‌رفت

قلبم تند می‌زد از فکر اینکه بلایی سر رستا اومده باشه

با قدم های سست وارد سوله شدم

سکوت محض بود

فقط صدای نفس‌های کشدارم بود که سکوت رو میشکست

انتظار هر چیزی رو داشتم به جز خالی بودن سوله

هیچ کس نبود و من وسط اون سوله لعنتی بلا تکلیف ایستاده بودم

صدام رو کمی بالا بردم

_کسی اینجا نیست؟……………رستاااا

هیچ‌ جوابی نیومد

دستم رو کلافه لای موهام کشیدم

گوشیم رو از داخل جیبم بیرون‌آوردم تا پیامی به اون شخص ناشناس بدم

دنیا_فکر نمیکردم انقدر زود بیای

با شنیدن صدای نحسش دستم از حرکت ایستاد

آروم به سمتش چرخیدم

نگاهی به لبخند زشت کنار لبش کردم و کم کم اخمی روی پیشونیم نشست

_تو اینجا چه غلطی میکنی؟

قه‌قه بلندی زد و چند قدم بهم نزدیک شد

دنیا_نوچ نوچ…………..عشقم انقدر بی ادب نبودیا

از خشم به نفس نفس میافتم و گوشی رو دوباره داخل جیب شلوارم میزارم

چیزی نمیگم و فقط با خشم نگاهش میکنم

چرخی دورم میزنه

دنیا_خیلی نگرانش شدی؟…………اون دختره چی داره که من ندارم؟

دیگه لبخندی نداره و توی چشماش پر تنفره

بی حوصله و پر از نگرانی رو به اون که حالا جلوم ایستاده  فریاد میزنم

_خفه شووو………….رستا کجاست؟

شانه‌ای بالا می‌اندازد

دنیا_نمیدونم………….شاید الان توی خونشون متنظر شوهرشه…………..شایدم اون دنیا

نفسم بند میاد

یعنی ممکنه…………

سری به چپ و راست تکون دادم

نه امکان نداره

عصبی تر از قبل به سمتش میرم و یقه مانتوی کوتاهش رو توی مشتم می‌گیرم

تکونی به تنش میدم و از بین دندون های کلید شدم قریدم

_عین بچه آدم بگو رستا کجاست

نفسش رو توی صورتم خالی میکنه

دنیا_واقعا نمیدونم…………فقط میخواستم یکم بترسونمت،ولی شاید اگر دیر برسی یه بلایی سرش بیاد

یقش رو ول میکنم و با دو از سوله خارج میشم

☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆

راوی

با خارج شدن مرد از سوله تماسی با سینا می‌گیرد

او سریع تلفن را جواب میدهد

محلت صحبت به او نمی‌دهد و سریع می‌گوید

دنیا_کار من تموم شد………نوبت توعه……..همین الان زد بیرون

تلفن را قطع می‌کند و دست به سینه به مسیر رفتن مرد نگاه می‌کند و پوزخندی می‌زند

اگر نقشه‌اش درست اجرا شود او به هدفش می‌رسد

اما نمی‌داند که خیلی چیز ها دست او نیست و ممکن است حتی به مرگ یکی از آن دونفر تمام شود

 

درون جاده مردی نگران شماره همسرش را می‌گیرد

همچنان خاموش است

یک لحظه به ذهنش می‌رسد با تلفن خانه تماس بگیرد

سریع شماره را می‌گیرد

 

دخترک با شنیدن صدای تلفن از خواب میپرد

خواب وحشتناکی دیده است

با بلند شدن دوباره صدای تلفن از جایش بلند می‌شود و به سمت آن می‌رود

با دیدن شماره همسرش دستی به پیشانی میکوبد

به کل اورا از یاد برده بود

تماس را وصل می‌کند که صدای فریاد مرد در گوش هایش می‌پیچد

سامی_رستا کجایی واسه چی گوشیت خاموشه

آرام میگوید

رستا_خونم،بیرون وسیله میخواستم تا مغازه رفتم تو راه گوشیمو زدن

مرد با شنیدن صدای دخترک نفس راحتی می‌کشد

اما با یاد آوری حرف های دنیا سریع می‌گوید

سامی_رستا ببین چی میگم بهت……….اون اسلحه‌ای که پیشته رو میزاری دم دستت در خونه رو هم قفل میکنی………..هر اتفاقی هم که افتاد بیرون نمیای از خونه تا خودم بیام

دخترک نگران می‌شود و کمی میترسد

رستا_سامی چیزی شده؟

سامی_بیام خونه همه چیز رو بهت میگم فقط کاری بهت گفتم رو بکن

می‌گوید و تماس را قطع می‌کند

موبایل را بر روی صندلی کنار پرت می‌کند اما تلفن از روی صندلی پایین می‌افتد

مرد هوف کلافه‌ای می‌کشد و بی حواس برای برداشتن گوشی خم می‌شود

موبایل را پیدا می‌کند اما قبل از برداشتن آن با صدای بوق کامیونی سریع کمر صاف می‌کند

کامیونی درست روبهرویش می‌آید

مجبور می‌شود مسیر خودرو را عوض کند اما حواسش به دره تقریبا عمیقی که در کنار جاده‌ قرار دارد نیست و………..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 29

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x