رمان قانون عشق پارت ۷۳

4.6
(21)

با قدم های آروم به سمت ماشین رفتیم

سامی در ماشین رو برام باز کرد و من هم با لبخند و تشکر کوتاهی نشستم

خیلی سریع ماشین رو دور زد و پشت فرمون جای گرفت

قرار بود اول عقد کنیم و بعد برای عکاسی بریم

استارت زد و ماشین رو راه انداخت

دستم رو گرفت و زیر دست خودش روی دنده گذاشت

نگاهی به انگشت های قفل شدمون انداختم و ظبط رو روشن کردم

لبخند از روی لب هیچ کدوممون کنار نمی‌رفت

توی راه کلی عکس و دابسمش دوتایی گرفتم تا هم یادگاری بمونه هم بعدا توی پیجم بزارم

☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆

سامی

همه چیز عین رویا بود برام

لحظه‌ای که رستا رو دیدم به معنای واقعی بغض کردم

چقدر اذیتمون کردن تا برسیم به این روز

توی دلم گفتم دیگه سختی هامون تموم شد اما کاش میدونستم……………….:)

رستا تا خود محضر کلی شیطنت کرد و من فقط گاهی با لبخند نگاهش میکردم

جلوی محضر ماشین رو پارک کردم و پیاده شدم

ماشین رو دور زدم و در سمت رستا رو باز کردم

همیشه از این کار بدش میومد اما باید تحمل میکرد

دستم رو به سمتش دراز کردم که لبخند شیرینی زد و با گذاشتن دستش درون دستم آروم از ماشین پیاده شد

نمی‌شد بگم استرس نداشتم

چرا استرس داشتم اما یه آرامش خاصی هم داشتم

کنارم که ایستاد دستش رو رها نکردم قفل در های ماشین رو که زدم صدای آرومش بلند شد و پر از ناز صدام کرد

رستا_سامیییی

با لبخند نگاهش کردم

_جونم؟

با همون لحن پر نازش سرش رو روی شونش کج کرد

رستا_شالمو دربیارم؟

قدمی بهش نزدیک شدم و گونش رو محکم بوسیدم

_اگه دوس داری، بریم بالا بعد درش بیار

لبخندی زد و اینبار اون گونم رو بوسید

رستا_چمش(دوستان این اشتباه تایپی نیست)

لبخندی از حرفش زدم

دستم رو پشت کمرش گذاشتم و همراه هم وارد محضر شدیم

با آسانسور بالا رفتیم

جلوی در محضر آوا و آراد ایستاده بودن و این نشون میداد که زودتر از ما رسیدم

آوا سمت رستا اومد و محکم بغلش کرد

آراد هم سمت من اومد و دستی به شونم زد

بعد از سلام کردن آوا شال و کیف رستا رو گرفت و ما هم همراه هم وارد شدیم

☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆

رستا

بعد از دادن شال و کیفم به آوا از خوب بودن سر و وضعم مطمئن شدم و دست در دست سامی وارد شدیم

با ورودمون همه بلند شدن و دست زدن و چند نفری هم کل کشیدن

لبخند از لبهامون جدا نمیشد تا لحظه‌ای که چشمم به ستاره افتاد

طبق تاکید من تنها اومده بود و اون دوتا موجود منفور همراهش نبودن

سریع نگاهم رو ازش گرفتم و دوباره لبخند زدم

به سمت جایگاه عروس و داماد رفتیم و بر روی صندلی ها نشستیم

کمی بعد عاقد اومد و پشت میزش نشست

بابا و بابا حامد شناسنامه و کارت ملیشون رو همراه شناسنامه‌های ما به عنوان شاهد به عاقد دادن

عاقد چیزی در دفتر بزرگ روبه رویش یادداشت کرد و بعد نگاهی به ما انداخت

نگاهش رو دورتا دور سالن چرخوند و بعد مکث کوتاهی با لحن بامزه‌ای گفت

عاقد_خانوما اگر برای قند سابیدن بلند نمیشید بگم آقایون بلند بشن،جوون هم کم نیست بلکه بخت اینام باز بشه

آوا،آیسان و السا با خنده بلند شدن و آوا با شیطنت گفت

آوا_حاج آقا کی به اینا زن میده آخه

صدای اعتراض پسرا بلند شد

متین_مگه ما چمونه؟

عاقد سری به تأسف تکون داد

عاقد_خیلی خب بابا نخواستیم مراسم این دوتا جوون رو هم مختل کردین

نگاهی به آوا که قند به دست پشت سر ما ایستاده بود کرد و گفت

عاقد_خانوم حول نشی قند رو بندازی رو سرشون شب عروسی ناقص بشنا

صدای خنده هممون بلند شد که آوا اعتراض کرد

آوا_ععععه،حاج آقا مگه من دست و پا چلفتی‌ام

سامی سریع جواب داد

سامی_کم نه

با هم صدای خندمون بلند شد و آوا ضربه‌ای به شونه سامی زد

آوا_خیلی بیشعوری

عاقد کمی خندید و گفت

عاقد_والا قبلی ها هم همینو میگفتن ولی خواهر عروس یه جوری قند رو ول کرد که محکم خورد تو سر داماد، دور از جونش نزدیک بود روز عقد و مرگش یکی بشه

باز همه خندیدن که اینبار من با لبخند گفتم

_حاج آقا ایشون خواهرم نیستن قراره جاری باشن

سری به تأسف تکون داد

عاقد_دیگه بدتر این یکی میکوبه تو سر عروس

باز صدای خنده‌ها بلند شد که عاقد گفت

عاقد_خب دیگه خنده بسه بریم واسه خوندن خطبه

همه سکوت کردن

خم شدم و قرآن رو از روی سفره عقد برداشتم

آروم بازش کردم و حین نگاه کردن به صفحات قرآن به صدای عاقد هم گوش میدادم که داشت شروع می‌کرد

قبل از شروع خطبه آوا خم شد و کنار گوشم گفت

آوا_سامی برات زیر لفظی گرفته صبر کن بهت بده بعد بله رو بگو

سری تکون دادم و دوباره مشغول قرآن شدم

کنجکاو بودم که چی برام گرفته

عاقد درحال شروع کردن خطبه بود که به ورود کسی حرفش رو قطع کرد

سرم رو بلند کردم و نگاهم قفل چشمای نحسش شد

اون اینجا چیکار میکرد؟

چرا یه روز از دستش آسایش ندارم آخه

بی‌توجه به بهت ما به سمت ستاره رفت روی صندلی کنارش جای گرفت و در کمال تعجب دنیا هم رفت و کنارش نشست

 

(نظرتون راجب این پارت؟😉😉)

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 21

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Sogol
10 ماه قبل

از یه طرف دلم برای سینا میسوزه که عشقش یه طرفه اس
از یه طرفم میگم نه اگه عاشق بود میگذشت

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x