رستا
از رفتارش متعجب شدهام
تا به حال هرگز اینگونه هول نکرده بود
به سمت میز آرایشم رفتم و بر روی صندلی نشستم
نگران بودم و از شدت استرس کف دستانم به عرق نشسته بود
نمیدانستم چه نوع میکاپی مناسب است
همانطور بلا تکلیف جلوی آینه نشسته بودم که چند تقه کوتاه به در خورد و بعد آرام باز شد
سامی نگاهی به من که سرگردان بر روی صندلی با همان حوله نشستهام انداخت و آرام آرام اخمی بر پیشانی نشاند
سامی_پاشو لباس بپوش مریض میشی
از لحن کمی عصبیاش دلخور شدم
میفهمیدم که نگاه میدزدد
بیحرف سری تکان دادم که از اتاق بیرون رفت
از جایم بلند شدم و جلوی کمد ایستادم
نگاهی به داخل کمد انداختم
از پوشیدن آن سهتکه سفید و مشکی پشیمان شده بودم
با نگاهی به داخل کمد پیراهن پاییزه بلند قرمزم را بیرون اوردم و آنرا بر روی تخت انداختم
پیراهن آستین های کیمونو داشت و کمربند پارچه ای قرمز رنگی به دور کمرش بسته میشد
حوله از از تن بیرون آوردم و بعد از زدن لوسیون و بادی اسپلش ست لباس زیر مشکیام را به همراه پیراهن پوشیدم اما کمربندش را نبستم
دوباره به سمت میز آرایشم رفتم و بر روی صندلی جای گرفتم
یک سایه نود پشت پلک هایم کشیدم
خط چشم دنباله داری پشت پلکم کشیدم که چند تقه کوتاه به در خورد و سامی وارد اتاق شد
در چهار چوب در ایستاد و با مکث گفت
سامی_میشه بشینم نگات کنم؟
لبخندی به لحن مظلومش زدم آرام گفتم
_بیا تو
آرام وارد اتاق شد و بر روی تخت نشست
کرم به همراه کانتور و کانسیلر بر روی صورتم نشاندم و کمی رژگونه و هایلایتر به گونهام زدم
نگاهی به رژ لب هایم انداختم و با تردید دستم را به سمت رژ لب قرمز بردم که دستی بر روی دستم نشست
نگاهم را متعجب به سامی دوختم که حالا کنارم ایستاده بود
رژلب را از دستم گرفت و درحالی که آن را سر جایش میگذاشت آرام گفت
سامی_اینو نزن
مانند خودش آرام پرسیدم
_چرا؟
دستش را زیر چانهام گذاشت و با انگشت شستش آرام لب پایینم را نوازش کرد
سامی_چون دلم نمیخواد نگاه های بقیه روی لب های زنم پچرخه
از لفظ زنم لبخند عمیقی بر روی لبهایم نشست
این حساس بودن ها و منع کردنها روزی برایم تمسخر آمیز بود اما حالا شیرینی این احساسات را با هیچ چیز عوض نخواهم کرد
با همان لبخند آرام لب زدم
_چشم
لبخند کمرنگی بر روی لبهایش نشست
سرش را پایین آورد و آرام لبهایش را روی لبهایم گذاشت
بوسهای کوتاه اما عمیق بر لبهایم زد
سرش را عقب کشید و چند قدمی عقب رفت و به دیوار کنار میز تکیه داد
دست هایش را درون جیب شلوارش فرو کرد و نگاهش همچنان بر روی صورتم بود
دوباره به آینه نگاه کردم
اینبار رژ لب گلبهی ماتی برداشتم و به نرمی بر روی لبهایم کشیدم
کارم که تمام شد با رضایت نگاهی به میکاپ خیلی ملیح روی صورتم انداختم
آرام خم شدم و از کشو میز سشوار رو بیرون آوردم
قصد بلند شدن برای به برق زدن سشوار را داشتم که دست سامی بر روی شانهام نشست و درحالی که سشوار را از دستم میگرفت گفت
سامی_خودم موهاتو خشک میکنم
لبخندی زدم و بیحرف بر سرجایم نشستم
سشوار را به برق وصل کرد و پشت سرم ایستاد
روشنش کرد و بعد دستش آرام بین موهایم خزید
با لذت پلک بستم
لذتی که از حرکت آرام انگشتانش برروی پوست سرم و بین موهایم میگیرم با چیز دیگری قابل قیاس نیست
کارش که تمام میشود نمیگذارد از جایم بلند شوم و شانهام را از روی میز برمیدارد و با ملایمت موهایم را شانه میزند
اینبار چشمانم را نمیبندم و از داخل آینه نگاهش میکنم
با خود فکر میکنم آخرین باری که کسی اینگونه موهایم را شانه زد ۱۸ سال پیش صبح روز رفتن بابا قبل از مدرسهام بود
با یاد آوری محرومیتم از آن همه محبت چشمانم به اشک مینشیند
بغضم را میبلعم و با نفس های عمیق خود را آرام میکنم
شانه زدن موهایم که تمام میشود کوتاه میگوید
سامی_میخوام برم آب بخورم تو هم میخوای؟
لبخند لرزانی میزنم و با صدایی آرام میگویم
_نه
او درحالی که به سمت اتاق میرود میگوید
سامی_زود بر میگردم
تا لحظه خروجش با نگاهم دنبالش کردم تا جایی که محدوده دیدم خارج شد
کمی جلوی موهایم را حالت دادم و آزادانه برروی شانهام رهایشان کردم
از جایم بلند شدم و بعد از برداشتن کمربند لباسم آنرا به دور کمرم بستم
دوباره به سمت میز رفتم و از داخل کشو آن یک گردنبند بلند رومانتویی که با گوشواره و دستبندش ست بود را بیرون اوردم و به همراه ساعت و یک بندانگشتی انداختم
از جلوی آینه کنار رفتم و شال پیلیسه مشکیام را که پایینش توپک های مشکی بود را از داخل کمد بیرون آوردم و بر روی موهایم انداختم
شال را جلوی آینه برروی سرم تنظیم کردم و دوطرفه را بر روی شانهام انداختم تا جلوه گردنبند از بین نرود
کمی عطر زدم و برای برداشت پالتو و کیفم به سمت تخت برگشتم اما با دیدن سامی که جلوی در اتاق ایستاده و خیره نگاهم میکرد ترسیده جیغ کشیدم و دستم را برروی سینه ام گذاشتم
_وای ترسیدم ،چرا اینجا وایسادی؟
تک خندهای کرد
درحالی به سمت تخت میرفتم صدایش را شنیدم
سامی_امروز خیلی از من میترسیا
کیف و پالتو بلندم را که تقریبا تمام لباسم را میپوشاند از روی تخت برداشتم و درحالی که به سمت او میرفتم جواب دادم
_لابد ترسناک شدی دیگه
لباس رستا برای مهمونی
لباسی که قبلا میخواست بپوشه
“دوست دارید عکس بعضی از لباس ها رو براتون بزارم؟
اگه آره بگید کدوم لباس ها اگه عکسشون رو داشته باشم میزارم براتون😘”
لباس رستاکه مهمانی میخاست بپوشه ولباس سه تیکه سیاه سفید
داخل همین پارت گذاشتم