رمان قانون عشق پارت ۶۸

4.5
(37)

رستا

از رفتارش متعجب شده‌ام

تا به حال هرگز اینگونه هول نکرده بود

به سمت میز آرایشم رفتم و بر روی صندلی نشستم

نگران بودم و از شدت استرس کف دستانم به عرق نشسته بود

نمی‌دانستم چه نوع میکاپی مناسب است

همانطور بلا تکلیف جلوی آینه نشسته بودم که چند تقه کوتاه به در خورد و بعد آرام باز شد

سامی نگاهی به من که سرگردان بر روی صندلی با همان حوله نشسته‌ام انداخت و آرام آرام اخمی بر پیشانی نشاند

سامی_پاشو لباس بپوش مریض میشی

از لحن کمی عصبی‌اش دلخور شدم

می‌فهمیدم که نگاه می‌دزدد

بیحرف سری تکان دادم که از اتاق بیرون رفت

از جایم بلند شدم و جلوی کمد ایستادم

نگاهی به داخل کمد انداختم

از پوشیدن آن سه‌تکه سفید و مشکی پشیمان شده بودم

با نگاهی به داخل کمد پیراهن پاییزه بلند قرمزم را بیرون اوردم و آن‌را بر روی تخت انداختم

پیراهن آستین های کیمونو داشت و کمربند پارچه ای قرمز رنگی به دور کمرش بسته میشد

حوله از از تن بیرون آوردم و بعد از زدن لوسیون و بادی اسپلش ست لباس زیر مشکی‌ام را به همراه پیراهن پوشیدم اما کمربندش را نبستم

دوباره به سمت میز آرایشم رفتم و بر روی صندلی جای گرفتم

یک سایه نود پشت پلک هایم کشیدم

خط چشم دنباله داری پشت پلکم کشیدم که چند تقه کوتاه به در خورد و سامی وارد اتاق شد

در چهار چوب در ایستاد و با مکث گفت

سامی_میشه بشینم نگات کنم؟

لبخندی به لحن مظلومش زدم آرام گفتم

_بیا تو

آرام وارد اتاق شد و بر روی تخت نشست

کرم به همراه کانتور و کانسیلر بر روی صورتم نشاندم و کمی رژگونه و هایلایتر به گونه‌ام زدم

نگاهی به رژ لب هایم انداختم و با تردید دستم را به سمت رژ لب قرمز بردم که دستی بر روی دستم نشست

نگاهم را متعجب به سامی دوختم که حالا کنارم ایستاده بود

رژلب را از دستم گرفت و درحالی که آن را سر جایش می‌گذاشت آرام گفت

سامی_اینو نزن

مانند خودش آرام پرسیدم

_چرا؟

دستش را زیر چانه‌ام گذاشت و با انگشت شستش آرام لب پایینم را نوازش کرد

سامی_چون دلم نمی‌خواد نگاه های بقیه روی لب های زنم پچرخه

از لفظ زنم لبخند عمیقی بر روی لب‌هایم نشست

این حساس بودن ها و منع کردن‌ها روزی برایم تمسخر آمیز بود اما حالا شیرینی این احساسات را با هیچ چیز عوض نخواهم کرد

با همان لبخند آرام لب زدم

_چشم

لبخند کمرنگی بر روی لب‌هایش نشست

سرش را پایین آورد و آرام لب‌هایش را روی لبهایم گذاشت

بوسه‌ای کوتاه اما عمیق بر لب‌هایم زد

سرش را عقب کشید و چند قدمی عقب رفت و به دیوار کنار میز تکیه داد

دست هایش را درون جیب شلوارش فرو کرد و نگاهش همچنان بر روی صورتم بود

دوباره به آینه نگاه کردم

اینبار رژ لب گلبهی‌ ماتی برداشتم و به نرمی بر روی لب‌هایم کشیدم

کارم که تمام شد با رضایت نگاهی به میکاپ خیلی ملیح روی صورتم انداختم

آرام خم شدم و از کشو میز سشوار رو بیرون آوردم

قصد بلند شدن برای به برق زدن سشوار را داشتم که دست سامی بر روی شانه‌ام نشست و درحالی که سشوار را از دستم می‌گرفت گفت

سامی_خودم موهاتو خشک میکنم

لبخندی زدم و بیحرف بر سرجایم نشستم

سشوار را به برق وصل کرد و پشت سرم ایستاد

روشنش کرد و بعد دستش آرام بین موهایم خزید

با لذت پلک بستم

لذتی که از حرکت آرام انگشتانش برروی پوست سرم و بین موهایم  می‌گیرم با چیز دیگری قابل قیاس نیست

کارش که تمام می‌شود نمیگذارد از جایم بلند شوم و شانه‌ام را از روی میز برمی‌دارد و با ملایمت موهایم را شانه می‌زند

اینبار چشمانم را نمی‌بندم و از داخل آینه نگاهش میکنم

با خود فکر میکنم آخرین باری که کسی اینگونه موهایم را شانه زد ۱۸ سال پیش صبح روز رفتن بابا قبل از مدرسه‌ام بود

با یاد آوری محرومیتم از آن همه محبت چشمانم به اشک می‌نشیند

بغضم را میبلعم و با نفس های عمیق خود را آرام میکنم

شانه زدن موهایم که تمام می‌شود کوتاه می‌گوید

سامی_میخوام برم آب بخورم تو هم میخوای؟

لبخند لرزانی میزنم و با صدایی آرام می‌گویم

_نه

او درحالی که به سمت اتاق می‌رود می‌گوید

سامی_زود بر میگردم

تا لحظه خروجش با نگاهم دنبالش کردم تا جایی که محدوده دیدم خارج شد

کمی جلوی موهایم را حالت دادم و آزادانه برروی شانه‌ام رهایشان کردم

از جایم بلند شدم و بعد از برداشتن کمربند لباسم آنرا به دور کمرم بستم

دوباره به سمت میز رفتم و از داخل کشو آن یک گردنبند بلند رومانتویی که با گوشواره و دستبندش ست بود را بیرون اوردم و به همراه ساعت و یک بندانگشتی انداختم

از جلوی آینه کنار رفتم و شال  پیلیسه مشکی‌ام را که پایینش توپک های مشکی بود را از داخل کمد بیرون آوردم و بر روی موهایم انداختم

شال را جلوی آینه برروی سرم تنظیم کردم و دوطرفه را بر روی شانه‌ام انداختم تا جلوه گردنبند از بین نرود

کمی عطر زدم و برای برداشت پالتو و کیفم به سمت تخت برگشتم اما با دیدن سامی که جلوی در اتاق ایستاده و خیره نگاهم می‌کرد ترسیده جیغ کشیدم و دستم را برروی سینه ام گذاشتم

_وای ترسیدم ،چرا اینجا وایسادی؟

تک خنده‌ای کرد

درحالی به سمت تخت می‌رفتم صدایش را شنیدم

سامی_امروز خیلی از من میترسیا

کیف و پالتو بلندم را که تقریبا تمام لباسم را می‌پوشاند از روی تخت برداشتم و درحالی که به سمت او می‌رفتم جواب دادم

_لابد ترسناک شدی دیگه

 

 

 

 

 

 

 

 

لباس رستا برای مهمونی

 

 

 

 

 

 

 

لباسی که قبلا میخواست بپوشه

 

 

“دوست دارید عکس بعضی از لباس ها رو براتون بزارم؟

اگه آره بگید کدوم لباس ها اگه عکسشون رو داشته باشم میزارم براتون😘”

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 37

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان آدمکش 4.1 (8)

۸ دیدگاه
    ♥️خلاصه‌: ساینا فتاح، بعد از مرگ‌ مشکوک پدرش و پیدا نشدن مجرم توسط پلیس، به بهانه‌ی خارج درس خوندن از خونه بیرون می‌زنه و تبدیل میشه به یکی…

دانلود رمان سونامی 3.8 (9)

بدون دیدگاه
خلاصه : رضا رستگار کارخانه داری به نام، با اتهام تولید داروهای تقلبی به شکل عجیبی از بازی حذف می شود. پس از مرگش وفا، با خشمی که فروکش نمی…

دانلود رمان کاریزما 3.7 (7)

بدون دیدگاه
    خلاصه: همیشه که نباید پورشه یا فراری باشد؛ گاهی حتی یک تاکسی زنگ زده هم رخش آرزوهای دل دخترک می‌شود. داستانی که دخترک شاهزاده و پسرک فقیر در…

دانلود رمان پدر خوب 3 (3)

بدون دیدگاه
خلاصه: دختری هم نسل من و تو در مسیر زندگی یکنواختش حرکت میکنه ، منتظر یک حادثه ی عجیب الوقوع نیست ، اما از یکنواختی خسته شده . روی پای…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
عرشیا خوب
11 ماه قبل

لباس رستاکه مهمانی می‌خاست بپوشه ولباس سه تیکه سیاه سفید

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x