رمان دروغ محض پارت 22

بدون دیدگاه
با صدای امیرعلی ، به خودم اومدم : _ چرا اینقدر استرس داری؟.. بهش زل زدم که با چشاش ، اشاره ای به دستام کرد و گفت : + دستات…

رمان دروغ محض پارت 21

بدون دیدگاه
رو به روی آیینه وایسادم و همونطور که کرِم به دست و صورتم می مالیدم ، شروع کردم به زمزمه ی آهنگی که این روزا شده بود موودم!.. + عآاا..…

رمان دروغ محض پارت 20

بدون دیدگاه
ناخودآگاه هینی کشیدم و دستمو گرفتم جلو دهنم ، بهت زده بهش خیره شده بودم که پوزخند تلخی زد و غمگین لب تر کرد : _ چیه؟.. چرا اینقدر تعجب…

رمان دروغ محض پارت 19

بدون دیدگاه
نفسمو آه مانند بیرون فرستادم و با بالا گرفتن سرم ، غمگین لب زدم : + حق با توعه جورج.. میدونم الان توو ذهنت منو یه آدم خیانتکارِ بی معرفت…

رمان دروغ محض پارت 18

بدون دیدگاه
دوییدم طرف کوچه پشتی عمارت که همون لحظه یه مرد غول پیکر ، جلوم ظاهر شد.. هینی کشیدم از وجود یهویی این مرد ؛ کت و شلواری که تنش بود…

رمان دروغ محض پارت 17

بدون دیدگاه
نفسام به شمارش افتاده بود ، زمان می گذشت و اون شخصی که هنوز نمیدونستم کیه؛لحظه به لحظه نزدیکتر میومد.. نگاه حیرونمو به اطراف انداختم و هماهنگ با ورود اون…

رمان دروغ محض پارت 16

بدون دیدگاه
همینطور داشتم مث مار به خودم میپیچدم که با کشیده شدن دستم ، به خودم اومدم.. امیرعلی بود!.. به راهروئه عمارت که رسید ؛ نگاهی به اطراف انداخت و زودی…

رمان دروغ محض پارت 15

بدون دیدگاه
با گفتن یه ” اطاعت قربان ” شنونده هامونو خاموش کردیم.. نیم نگاهی به امیر علی که با فاصله ی کمی ازم ، کنارم وایساده بود ، انداختم و بلافاصله…

رمان دروغ محض پارت 13

سرهنگ _ ک اینطور ، پس.. پس باید تو و امیرعلی ، امشب برید به این پارتی.. زودی چشامو وا کردم و سرمو بالا گرفتم.. + و ، ولی آخع..…

رمان دروغ محض پارت 12

* * * * توو اداره ؛ مشغول بررسی عملیات جدید بودم که متوجه شدم اون باندی ک در ب در دنبال گیر انداختنشونیم ، امشب ساعت دو.. توو ی…

رمان دروغ محض پارت 11

سرشو عقب کشید و با کنار زدن چند تار مویی که افتاده بود رو چشمم ، خیره به جفت چشام گفت : _ تو چی دوس داری؟! … دروغ بوده…

رمان دروغ محض پارت 10

با خوردن چند تقه به در اتاق ؛ زودی درست سرجام نشستم و با کشیدن یه دستمال کاغذی از تو جعبه ، محکم لب زدم : + بیا داخل ……

رمان دروغ محض پارت 9

تو همین فکرا بودم که با خوردن چند تقه به در اتاق ، به خودم اومدم … سرهنگ نگاه اخم آلودشو ازم گرفت و خیره به در ، محکم و…