رمان دروغ محض پارت 22

3.6
(18)

با صدای امیرعلی ، به خودم اومدم :

_ چرا اینقدر استرس داری؟..

بهش زل زدم که با چشاش ، اشاره ای به دستام کرد و گفت :

+ دستات سفید شدن!..

نیم نگاهی به دستام انداختم ؛ علاوه بر سفید بودن ، سرد هم شده بودن!..
کل بدنم یخ زده بود ! … .
سرمو بالا گرفتم و بهش خیره شدم ، خم شد و جام مشروبشو ع رو میز ور داشت … .
صاف نشست سر جاش و نوشیدنیشو مزه مزه کرد..
با دستی ک ع اضطراب و نگرانی به لرزه افتاده بود ، جام شرابمو برداشتم و..
و بی اختیار یه نفس سر کشیدم..
کوبیدمش رو میز و با نفس نفس به رو به روم زل زدم..
بعد ع چند لحظه ، دستمو عقب کشیدم و به امیرعلی زل زدم..
تقریبا یه سومه شرابشو نوشیده بود ؛ لبخند ریزی زد و با گذاشتن جام ، روی میز گفت :

_ بریم اتاق؟..

سری تکون دادم که ع جاش پا شد و دستشو به سمتم گرفت..
حسابی چِت زده بودم!..
دستمو بالا آوردم و گذاشتم توو دستش..
ع جام بلندم کرد که پرت شدم توو بغلش ، سرمو توو سینش فرو بردم و نفس عمیقی کشیدم..
هوممم،چه عطر خوشبویی زده بود ! … .
سرمو بالا گرفتم که نگاه خیرشو دیدم ، بی تامل دستامو گذاشتم پشت سرش و لبامو گذاشتم رو لباش..
و شروع کردم به بوسیدنش!..
اولین بار بود بدون وجود هیچ دوربینی ، داشتم می بوسیدمش ! … .
و چقد حس خوبی بود ، چقددد دلنشین بود !.
نفسی کشیدم که دستاشو انداخت زیر باسنم و کشوندم بالآ ، پاهامو دور کمرش حلقه کردم و با شهوت بیشتری لباشو مکیدم..
خیلی کم باهام همکاری می کرد ! …
اما همینشم برا مَردی که هیچ حسی نسبت به دخترا نداشت ، خیلی بود!..
دستامو دور گردنش حلقه کردم که حرکت کرد طرف یکی از اتاقا..
داخل شد و در رو با پا هول داد تا بسته شه … .
به سمت تخت خواب قدم برداشت و یه جورایی پرتم کرد رو تخت..
نگاهمو به چشاش دوختم ، سرد بودن و بی حس!..
نمیدونم چرا توقع داشتم چشاش ع شهوت زیاد قرمز شده باشن ! …
نفسمو محکم بیرون فرستادم که لباساشو ع تنش کند و با یه شورت ، خیمه زد روم..
لباشو به دندون گرفتم و دستامو توو موهاش فرو بردم..
جاهامونو عوض کردیم ، حالا اون زیر من بود و من روی اون!..
جلو چشاش ، آروم و با ناز لباسامو در آوردم..
حالا فقد سوتین و شورت پام بود!..
دستاشو گذاشته بود زیر سرش و نگاهش خیره به بالا تنم بود …
با لوندی قفل سوتینمو وا کردم و ع تنم درش آوردم ، پرتش کردم یه طرف و رفتم سراغ شورتم..
اونم در آوردم و انداختمش سمت سوتینم … .
دستامو آروم و لوند بار رو تنم کشیدم ، نگاهش هنوزم سرد و بی احساس بود!..
هوفی کشیدم و بی تامل خیمه زدم رو تنش ؛ مشغول بوسیدن لباش شدم و در همون حین ، آروم دستمو رو تنش کشیدم به طرف پایین..
مردونگیشو گرفتم توو دستم و شروع کردم به مالیدنش..
هرچی میگذشت ، بیشتر نا امید میشدم!..
مردونگیش اصن هیچ تغییری نمیکرد ! … .
عصبی رو تخت ، وسط پاهاش نشستم و شورتشو کشیدم پایین..
کمرشو بالا گرفت و شورتشو ع پاش در آوردم..
پرتش کردم یه سمت و قرار گرفتم بین پاهاش ، چیزی که می دیدم و باور نمی کردم!..
سالارش ، بی حال و عادی بود !.
ذره ای بزرگ نشده بود ، نفسمو حرصی بیرون فرستادم..
من کم نمیارم!..
گرفتمش بین دستام شروع کردم به مالیدنش ؛ سرمو جلو بردم و سرشو کردم توو دهنم ، شروع کرد به ساک زدن..
پنج دیقه گذشت..
ده دیقه گذشت..
یه ربع گذشت!..
اما ، اما دریغ از یه ذره تغییر کردن ! …
نا امید خودمو عقب کشیدم و غمگین به سالارش زل زدم..

_ بهت چی گفته بودم؟..

نگاهمو بهش دوختم ، پوزخند تلخی گوشه ی لبش جا خشک کرده بود!..
آهی کشیدم و محزون لب تر کردم :

+ من ، من واقعا نمیدونم مشکل کجاس!..

درست سرجاش نشست و با تکیه به تاج تخت ، غمگین گفت :

_ مشکل از منه آلما!..

توو آغوشش خزیدم و دستامو دور کمرش حلقه کردم..
دستشو گذاشت رو باسنم و گفت :

_ هنوزم پای حرفت هستی که مریضیه من درمان داره؟..

محکم سری تکون دادم و لب زدم :

+ اوهوم ، هنوزم پای حرفم هستم..
یکی هست که بتونه تو رو خوب کنه؛فقد …

مکثی کردم ، بغض گلومو گرفته بود..

_ خب ، فقد چی؟..

چشامو بستم و با زجر گفتم :

+ فقد من اون فرد نیستم!..

و اولین قطره اشک ع چشام سرازیر شد..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.6 / 5. شمارش آرا 18

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x